#جورچین_پارت_62
من من کنان رنگش پرید، دوباره بزاق نداشته دهانش را بلعید:
- نه بخدا، چیزه... من ... من...
با داد بلند مجید به روکش صندلی ماشین چنگ زد و چسبید با وحشت به خوی مجید زل زد.
- واسه من فس فس نکن، جُواب بده زود؟
مه گل ناچار لب به اعتراف گشود:
- خواستم دنبالتون کنم ببینم شما... شما..
- لعنت برشیطون! د خانوم مگه شوما کار وبار نداری که افتادی پی بدبختی مثل ما؟
سرش را به طرفین در نهایت سادگی تکان داد، مجید از حرکات و وحشت البته چشمان ترسیده دخترک مقابلش کمی نرم شد و از جهبه در آمد اما شاکی هنوز نگاهش می کرد که لبان سرخ دخترک لرزان تکان خورد:
- من... نمی خواستم مزاحم تون بشم آقای علیزاد فقط، فقط از این که با اون صدا اومدین کنار ماشینم؛ فکر کردم من رو شناختین؟
مجید با حرص دست پشت گردنش پنجه کشید، چشم ریز وباریک کرد. لحن وحشت زده واحترامش مثل آب روی آتش است اما وای بر آب سردی که روی روغن داغ ریخته شود!
- چیه؟ فکر کردی ماس ماسکتو هاپولی کردم، آره؟
سرش را عقب کشید با ضعف ناله کرد:
- نه بخدا، اصلا اون گوشی ارزشی نداره من... من...
- لالی مگه اینقد فس فس می کنی؟
romangram.com | @romangram_com