#جورچین_پارت_55
سری تکان داد با کش همه موهایش را بالای سرش دم اسبی بست، با رضایت چشمی روی لوازم آرایشش گرداند در نهایت رژقرمز را برداشت وپررنگ روی لبان سرخ رنگش کشید.
با این که خیلی پررنگ و توچشم بود رنگ جیغ و لبان وسوسه انگیزش اما بی تفاوت البته راضی عطر خاص اش را روی خودش تقریبا خالی کرد!
گیلدا خنده بانمکی زد به روی دخترک همیشه بی آلایشش که امشب عجیب درحال دلبری کردن بود و...
- من خوب شدم؟
با تاسف سری تکان می دهد، دستگیره فلزی را لمس می کند:
- تو همیشه خوشگلی الانم که خودت رو اینطوری کردی فقط بخاطر اون پسره که...
- مامان...؟!
مه گل مات و مبهوت صدایش زده بود، حرفش را فرو خورد بی حرف از اتاق خارج شد. پشت سرش مه گل با تردید و شک پشت سرش روانه شد. هر کسی مشعول کاری بود، هرمزخان و فریدون خان درحال اخبار دیدن، پوران دخت و آناهیتا هم در کنارهم درحال پچ پچ کردن، تنها کسی که در خود و نگاهش میخ قالی دست باف کرمان بود؛ آتاری مسکوت مرموز بود، گیلدا اشاره ای به مه گل زد وخودش وارد آشپزخانه شد.
آشپزخانه مجهز و شیک که تمام لوازم برقی با امکانات مرفه در اختیار داشت.
- سالاد رو از یخچال دربیار، پارچ دوغ و نوشابه همه رو هم روی میز بزرگ کنار سالن بچین!
سری تکان می دهد، با هرقدمی که بر می داشت صدای آرام برخورد وسایل ها و تق پاشنه دمپایی صندل اش هم در فضا می پیچد!
دیس های سالاد را با سلیقه وآرام روی میز بزرگ غذاخوری چید، همزمان بشقاب های چینی طرح اروپایی را هم مرتب روی هم قرار داد به ترتیب اول بشقاب پلو بعد سالاد خوری وسپس پیاله سوپ ها را روی هم گذاشت، دو چنگال بزرگ وکوچک سمت چپ وکارد مخصوص وقاشق بزرگ وکوچک مخصوص غذا را در سمت راست با کمک دستمال های طرح زده با ظرافت خاصش. شمعدان کریستالی کوچک وسط قرار داد وبس. بسیار شیک و امروزی.
- می بینم که کولاک کردی باز؟
نیم نگاهی به آناهیتا خواهر آرتا انداخت، شباهتی هرچند اندک، سیاهی چشمان اش به برادرش رفته بود و برادرش از فریدون خان به ارث برده؛ با لبخندمهربانی سری کج کرد:
romangram.com | @romangram_com