#جورچین_پارت_51

آرتا کج خندعصبی زد، به چهره خونسرد مه گل به طعنه نفسی گرفت:

- نمی ترسی بخورمت؟

با رضایت نوچ‌یزد، از غرض دست دیگرش را بالا برد. نگاه آرتا مسیر دست را پیمود. ناخن های بلند و لاک خورده اش را نرم روی گونه و زیرچانه زبرش باظرافت کشید در همان حال با ولوم پایین و نازی پچ زد:

- تو اگه می خواستی همچنین کاری هم بکنی همون هشت سال پیش راحت بدون هیچ مزاحمی این کار رو انجام می دادی، نه حالا که اومدی تو اتاقم با وجود این که می دونی خونوادمون چشم وگوش به در اتاقم بستند ببینن که...

- من همیشه هم بی خطر نیستم، پس سعی نکن تحریکم کنی!

با خشم می گوید محکم هولش می دهد، بی تفاوت عقب می چرخد تا در اتاق را قفل کند که از پشت به شدت شانه اش کشیده می شود. مه گل عصبی بود یا شایدم ناراحت و دلخور اما زیرلب با لحن حرص دراری غرید:

- واسه من جانماز پهن نکن که همه خط آ تو می دونم نمی خواد واسه منم قپی بیای!

جفت ابروان پهن اش درهم کشیده شد، نمی فهمید! این مه گل متفاوت و مدعی را نمی شناخت.

- چی می گی؟! حالت خوبه؟

دست پیش می گیری که پس نیفتی؟ فکر نکردی من می فهمم تو بودی که...



- که چی؟ اومدی بعد از هشت سال کالبدشکافی که چی بشه؟ بگی من الم بل ام و لایق هم نیستیم و درسم واسم مهمه یا عاشق یه دختر دیگه شدی و...



آرتا کلافه وعصبی روی حرفش به تندی خط آمد:

- چی می گی واسه خودت؟ یه ریز داری ور می زنیا؟ من، منظورم ماشینمه که زدیش وکلی خسارت روی دستم گذاشتی؟

رنگش از سرخی به گچ تبدیل شد، از حالت طلب کاری و مدعی بودن بیرون آمد با بهت و مات زیرلب شمرد:


romangram.com | @romangram_com