#جورچین_پارت_5
مهگل نگاه کدر و آماده نمنم زدناش را بالا کشاند، محزون و نگران هق زد:
- نمیدونم، دلم شور میزنه... حس میکنم اتفاقی افتاده؟
محیا با هراس تشر آرامی به او زد:
- چی میگی تو؟ نفوس بد نزن، اصلاً صبر کن...
خودش با شتاب و عجله تلفن دم دست عروس را چنگ زد، تند تند شمارهای گرفت که مهگل خشدار و کنجکاو بینیاش را بالا کشید:
- شماره کی رو میگیری؟
محیا لب فشرد و با نوک پا روی زمین ضرب گرفت، تند تند سر تکان داد.
استرس داشت، مهگل هم نگران و پریشان بود اما نگرانی و دلواپسی یکدیگر را با جان و دل حس کردند.
بوقهای ممتد به درازا کشید، چندبار پشت سرهم اما انگار فرد پشت خط قصد جواب دادن نداشت.
محیا عصبی گوشه لبش را جوئید:
- لعنتی چرا جواب نمیده؟!
مهگل مضطرب، ساق دستان ظرف محیا را چنگ زد و خفه نالید:
- کی جواب نمیده؟ جون به لبم کردی تو...
محیا پراز اضطراب سری با بیحواسی جنباند:
- شماره آناهیتا رو داری؟
romangram.com | @romangram_com