#جورچین_پارت_49

- پس چی؟ دخترم توی سطح کشوری برای سه سال پی در پی انتخاب شده واسه همون امشب جشن گرفته بودند، البته دوستاشم باهاش بود.

پوران دخت راضی از جواب کامل اما ناراضی از خودسر بودن وخودرای بودن مه گل، ابرو درهم کشید:

- و!ا معنی نداره دختر با دوستاش مجردی جشن بگیرن، داداش بهت بگما باید واسش یه جشن بزرگ ترتیب بدی که همه فامیل انگشت به دهن بمونن!

پوران دخت همیشه اهل تجملات و چشم به زرق وبرق دنیا داشت، سیری ناپذیر و واسوس ثروت داشت طوری که برای قسمت نشدن مال و اموال بین خواهربرادری حاضر شد پسری که از گوشت وجان اش است، اسمش را در بچگی با ناف مه گل تازه نوزاد بُریده و پیوند زدند!

- معذرت می خوام من چند دقیقه دیگه خدمتتون می رسم.

می گوید وبدون جواب از جانب کسی، به سمت ته راهرو دراز خانه اشان می رود، سنگینی نگاهی به دنبالش روانه می‌شود. او را معذب کرده که شتاب زده وارد اتاق‌ش می شود با حرص و نفس زدن مانتو را کَند با همان شلوار و تاپ باز روی تخت تن اش را می اندازد.

هنوز نفس اش منظم نشده بود که در اتاق بی‌اجازه ودر زدن باز شد و سپس در سکوت آرام بسته شد.

- مامان حوصله ندارم برو میام خودم.

صدای قدم های سنگین و شمرده دلهره را به دلش چنگ زد، قدم ها، زیادی آشنا و دلهره آور بودند... سرش را چرخاند نفسش سنگین و نگاهش میخکوب شده روی هیکل تنومند آرتا گره خورد!

- تو... تو اینجا...؟!

لکنت گرفته، باورش نمی شد دختری به زیبای او که جسور و بی پروا شده تازگی ها کشف کرده است را به لکنت انداخته! دستی به لب هایش کشید تا جدی بودنش را حفظ کند.

جلوی تختش، دست هایش را داخل فرو داد بم و گیرا بدون مقدمه، آمرانه پرسید:

- کار تو بود؟

مه گل شوکه از لحن جدی و تنها بودن با او در اتاقش، رنگش پریده و عرق در چندجای بدنش دمید!

_- چی؟!

نمی فهم منظورت چیه؟


romangram.com | @romangram_com