#جورچین_پارت_47

- اوف کی می رسم؟

همین زمان به طبقه مدنظر رسید و بی تفاوت تن اش بیرون آورد. خمار از خواب خمیازه بلندی کشید که یک دفعه در واحدشان باز شد و...

- مه گل مامان، چقد دیر اومدی؟!

متعجب چشم گشاد و باریک کرد:

- وا مامان! امون بده برسم بعد بپرس؟ تازشم هنوز نصف شب نشده که...

گیلدا آرام انگشت جلوی لبش گرفت با اخم به داخل اشاره ای زد:

- هیس شو، خونواده عمه‌ت اینا اومدن یه ساعته هی می گن مه گل کجا مونده، چرا نیومده تاحالا؟



خشک شده دهان بازش را سریع بست و از پشت مادرش، سرکی به داخل سالن کشید. راست می گفت! انگار پوران دخت خیلی منتظر بود که شتابانه داد زد:

- جلسه گرفتین؟ بیاین تو دیگه!

مه گل پوف کلافه ای کشید، بی اهمیت خواست وارد خانه بشود که گیلدا سریع و دستپاچه جلویش را سد گرفت:

- اینجوری می ری تو؟

مردمک در حدقه چرخاند:

- پس چجوری برم؟

نوچ آرامی به سربه هوای دخترش زد و شال را از شانه اش برداشته و آزادانه روی موهای بلندش انداخت.

- درسته این چیزا برامون عادیه ولی حداقل یکم رعایت کنی به جای بر نمی خوره!


romangram.com | @romangram_com