#جورچین_پارت_46
- من کی همچنین چیزی گفتم جناب؟ فقط عرض کردم که مشکلی نیست و شما خودتون ناراحت نکنید!
مجید چینی به چشمانش داد با مچ بندکلفت اش ور رفت اما زوم چشمان افسونگر مه گل زل زد:
- لااقل همین( گوشی شکسته) رو جور می کنم، آدم باس در برابر کاری که کرده جواب پس بده!
دو پهلو بودن جواب محید کمی مه گل را دچار تردید و دو دلی انداخت، لب فشرد و نگاه دزدید از اویی که بی پروا برانداز می کرد:
- خیلی خب، من می رم.
تا عقب بر می گردد وقصد رهایی از آدم سمج را داشت، یک باره با لحن مصمم و آمرانه مجید، خشک و یکه خورد.
- پس هفته بعد همین موقع با ساعت وزمانش این جا باش!
می گوید در نهایت بهت زدگی مه گل از جلوی چشمانش محو و غیب می شود. آه از نهادش برخاست سریع به توالت رفت تا آبی به دست وصورتش بزند...
خسته از ماشینش پیاده شد، چشمان اش از زور بی خوابی و پرخوری خمار شده بود؛ به بینی اش چینی داد کلید را از داخل کیفش بیرون کشید آرام درب را گشود. بینی اش آب داده با حرص بالا کشید. خفه زیرلب غر زد:
- الهی بگم چی بشی، آخ سرم چقد درد می کنه!
دهانش را تکان تکان می داد بی حوصله از پله ها بالا می رفت. اتوماتیک با حسی لامپ ها روشن می شدند. شل و سنگین پاهایش را بالا به دنبال خودش میکشاند وتنش را حملمیکرد.
تا که به طبقه اول می رسد بی حوصله دکمه آسانسور را می زند با دو انگشت به دیوار گچی ضربه عصبی وحرصی می زد.
تا که داخل اتاقک آسانسور شد، پلکش سنگین روی هم افتاد اما با تکان آسانسور پوف خسته ای کشید. شال اش را بی تفاوت روی شانه هایش پرت کرد و کش موهایش را گشود.
حجم سیاهی لخت وزیبای روی شانه و کمرش آبشار وار بیرون پرید. نمی دانست چرا اینقد خسته و کلافه بود امشب!؟
romangram.com | @romangram_com