#جورچین_پارت_45
درسکوت تلفن را از کف دست زمخت و بزرگ مرد برداشت با گرفتن ِ سیم کارت و رم داخلش، سری به مرد میخ شده تکان داد در سادگی عقب کرد.
- شوما نباس به راحتی قید این ماس ماسکو بزنی یهو دیدی عکسی چیزی توش بود و...
لبخندکمرنگی زد و با احتیاط روی پاشنه پا چرخید. سری کج بی تفاوت نگاه گذارای حواله اش انداخت:
- عکس وفیلم ندارم، اون گوشی فقط واسه تماس هام بوده و بس فقط کاری و...
ط پس شوما از ما بهترونا قیدا اهل این جور سوسولیان؟
گنگ و پراستفهام به او زل زد:
_ ببخشید؟!
منظورش است که چرا این حرف ها را به من غریبه می گویی آقا؟
خونسرد کتش را روی ساعد دستش می اندازد، دستی به چرم اش می کشد:
- کوچیک شوما، مجیدم؛ مجید علیزاده!
زیرلب اسمش را هجی کرد، در نهایت نفس عمیقی کشید، سکوت اندک را شکست:
- بهرحال آقای علیزاده درست نیست، کاری که شده منم خسارت نمی خوام.
لبخندکجی روی لب های گوشتی مجید می نشیند. زیبای و لحن مودبانه مه گل باعث احترام دوطرف می شد. دستی پشت گردن عرق کرده اش میکشد:
- شوما فکر می کنی ما نمی تونیم یه ماسماسک عینهو واسه خودت، بگیریم؟
مه گل نمی فهمید، این افعال مفرد و جمع کلمات برایش تازگی در همین حال عجیب به نظر می آمد. لبش را گزید چشم درشت کرد:
romangram.com | @romangram_com