#جورچین_پارت_37
چیزی بهت گفت؟ اگه چیزی گفته بگو تا برم و پدرش در بیا...
- تو دخالت نکن، به خودشون مربوطه!
با غیظ بُل گرفت از لحن آمرانه کوروش.
- چطور به تو مربوطه که خودت رو انداختی وسط، واسش سینه سبر کردی و...
مه گل بی حوصله و خسته درمانده دستانش را از دست کوروش بیرون کشید با لحن بغض داری زمزمه کرد:
- ولم کنین، شما دوتا بدتر دیوونم می کنین تا بقیه! برین برین که نای یکی به دو کردنای شما دوتا رو، من یکی ندارم!
گیلدا با دیدن رنگ پریده قندعسلش، سریع از جا برخاست به سمت اشان با احتیاط پا تند کرد.
- چه خبر شده؟ این چه وضعشه... مه گل؟
مه گل پلک خسته اش را محکم روی هم فشرود تا به افکارش مسلط شود.
- گیلدا خانم بخاطر این که...
- چیزی نیست مامان، من سرم درد می کنه برم خونه قرص بندازم، خوب می شم.
لب های نیمه باز محیا با تعجب روی هم کیب شد. سردر نمی آورد از سیاست مه گل، چرا مسکوت مانده و ماجرا را به مادرش توضیح نمیداد!
گیلدا با نارضایتی چشم گرداند با دیدن گلاره وسط، جولان دادنش؛ شاکی شد و حرصی.
romangram.com | @romangram_com