#جورچین_پارت_36
- از جنازتم رد می شیم پسرعمو!
با صدای کوروش، زیرلب" لعنت بر خرمگس!" زمزمه کرد. شاکی و مدعی نگاه تندی حواله کوروش دست به سینه انداخت:
- تو دخالت نکن، بتو ربطی نداره من دارم با نامزدم حرف می زنم و...
- نامزدت...!؟
خنده حرص داری و عصبی آمیخته با تمسخرآمیزی، زیرلب با غیظ شمرده هجی کرد:
- نامزدت بود داداش!
حالام ولش کن تا یجور دیگه حالیت نکردم!
فک و دندان هایش محکم با حرص ساییده شد:
- بهت هشدار می دم کوروش، پا روی خط قرمزای من نزار کہ...
- من نامزد کسی نیستم آقا، ولم کن ببینم!
مهگل با جسارت با او مثل یک غریبه رفتار کرده، قفسه سینه اش از خشم بالا وپایین می شد. مه گل جان کند تا خود را به کمک کوروش از آغوش محکم وحصاره پسرعمه اش رها کند. نگاه همه منظور دار وبامفهوم روی آن ها به سنگینی وزنه چندتُنی، میخ شده بود!
نفس لرزان و استرسی کشیده با دستانی که لرزشش عیان بوده، بازوی کوروش را سفت می چسبد. محیا دوان دوان خود را به مه گل می رساند با ناراحتی پا به پا کنار مه گل قدم بر می داشت:
- چی شد؟!
romangram.com | @romangram_com