#جورچین_پارت_35



با آمدن پسرکان خودشیفته فامیل؛ فاجعه بعدش اخم هایش را درهم؛ به وضوح ناراضی از خاله اش، قصد عقب نشینی داشت که یک باره و به سرعت در آغوش کسی کشیده می شود. از دستان زمخت و رایحه مردانه می فهمد در بغل مردی فرو رفته!

چه کسی جرات کرده همچنین جسارتی با او انجام دهد؟

با این فکر حرصی و شاکی با خشم موهای فر کرده اش را از جلوی صورت پس زد با گره اخم بین دو ابروان نازکش؛ سرش را با غیظ بالا گرفت:

اقا مگہ...

حرف در دهانش می ماسد! نگاهش مبهوت روی فیس مردانه آرتا خشک می ماند. مردمک یشمی رنگش در حدقه لرزان با تردید روی اجزای صورتش در گردش زوایه دار می‌چرخد.

چشمان ِ رنگ شب، ابروان پُر و پهن البته تمیز شده، بینی کشیده که به لطف عمل زیبایی تراشیده شده! لب های برجسته قهوه ای روشن، چانه ای کشیده وبلند که جان می داد برای گاز گرفتن!

- چیه؟

سری کج کرد، با ولع وحریصانه به رخ زیبای دخترک مقابلش خیره شد، پوست سفید باچشمان یشمی به مانند نیزار دشت گل های لاله که زیبای اش را با بی رحمی تمام به رخ همه نشان می داد، مه گل بسیار زیبا وجذاب حالا مقابل اش درست جنب آغوشش گرفتار ومحاصره شده. بارضایت دستانش را دور تن ظریف و ناز مه گل، تنگ تر کرد که مه گل از شوک در آمد با تکان مختصری زور زد تا حصار را آزاد و خود را از بند بی رحمانه خلاص کند!

- می... میشه ولم کنی، دارن نگاهمون می کنن؟

نگاه آرتا بدون این که از رخ اش کنده شود، مصمم وبی پروا بم نجوا کرد:

- بزار نگاه کنن، حقمه!

گر گرفته و کف دستان عرق کرده اش را با تقلا بیرون آورده با حرص و بغضی که درحال ریشه پیدا کردن؛ خش گرفته هول محکمی به تن فولادی آرتا می دهد:

- گفتم برو کنار پسرعمه، برو کنار...



- هه پسرعمه، ها... یه توصیه بهتره از کنارم جنب نخوری، نمی زارم بری مگه این که از جنازه م رد بشی و...


romangram.com | @romangram_com