#جورچین_پارت_34
نوچ آرامی زیرلب کرده و بی حوصله سرش را مالش می دهد:
- خدا می دونه چقد این رایزیناشون طول می کشه، مامان؟
چشم از همسرش می گیرد، کنجکاو به دخترکش می دهد، سری جنباند که مه گل لب فشرود:
- من فردا تمرین دارم باید زودتر برم خونه و...
- می بینی که بابات وقتی با فامیل یکی میشه دیگه زمین و زمان رو فراموش می کنه!
نیشخندی می زند از جایش بلند می شود، به اجبار دست مه گل را می گیرد نرم به سمت رقص قدم بر می دارد خنده ریزی کرده با چشمکی نطق باز می کند:
- بیا مهی جون که تنم خشک شد از بس اونجا نشستم یکیم پیدا نمی شه مارو دعوت بده برقصیم! تو بیا بلکه بخاطر تو یه چندتا جون خوشتیپ اومد ومنم یکی روبتونم توی تورم بندازم!
با نارضایتی لب فرو بست چشمش به لباس نیمه باز گلاره افتاد، غرش را باغیظ زد:
- گلاره چرا این رو پوشیدی؟
گلاره با تعجب چشم به وسط میان جوان ها چرخاند سپس مقابل مه گل ایستاد شانه ای بالا انداخت:
- قشنگه دیگه، بعدم مگه من می پرسم تو چرا این رو پوشیدی؟ هرچند بهت می آد لامصب فیت تنته!
فیت تن اش؟!
گمان می کرد چون یک سایز بزرگ تر است برای امشب مناسب و مانع بستن دهان فامیل بود، پوف کلافه ای کشید بی حواس و در فکر کمی تن اش را آرام ملیح و ناز تکان می داد. سنگینی نگاه چندین نفر روی خود احساس می کند با شرم و البته صامت همان تکان را کمتر و درنهایت قطع کرده و همان جا کنار خاله شادش که همراه موزیک تند، بالا وپایین می پرید و ادا در می آورد، صامت بابهت زل میزند.
نمی دانست چرا برای جلب توجه از لباس باز، آرایش غلیظ و عطرهای تحریک کننده استفاده می کرد؟ مگر نه اینکه تازه بیست و هفت ساله شده، راه برای جذب مردان زیاد بوده، چرا خاله اش این نمایش سیرک را راه انداخته بود؟
romangram.com | @romangram_com