#جورچین_پارت_33

- مثل اینکه توام خوشت می آد بری وسط یه خودی نشون بدی؟

تن اش گُر می گیرد از حضور بی موقع و یک باره اش، شوکه شده اما خم به ابرو نمی آورد در نهایت سرسنگینی زیرلب جواب آرتای بی ملاحظه را می دهد.

- لزومی نمی بینم برم اونجا. ولی از توصیتون ممنونم پسرعمه!



پسرعمه...؟!

از بچگی که باهم بزرگ شده بودند تاحالا حتی یک بار هم پسرعمه صدایش نزده بود اما اکنون..؟ چه بر سر دختر چشم یشمی پرنسس اش آمده که زبان اش مدام به نیش و کنایه باز می‌شود؛ آن هم مه گلی که در نوجوانی مهربان تر بود نسبت به همه، حتی بدخواهان اش!



مه گل وقتی سکوت و چشم باریک شده آرتا را روی خودش زیرچشمی می نگرد، بدون هیچ ری اکشنی به سمت مادرش گیلدا خانم روانه می شود. گیلدای که از لحظه ورودش مدام حواسش به تک دخترک نازش بود که خدای نکرده شخصی زبان به گزاف گویی، نثار او به لب بیاورد.

با دیدن قامت و حضورش، لبخندپرمهر و مادرانه ای نثار قندعسلش می کند بین خودش و خواهرش گلاره، جای باز می کند با دست به وسط اشان روی کاناپه راحتی می زند:

- اومدی؟ ذکر وخیرت بود مگه نه گلاره؟

گلاره هم به طبع خواهرش، سری به تائید تکان داد و نرم لبخند زد:

- یس!

خاله مجردش اکثر کلماتش را انگلیسی جواب می داد تا زبان اش روان و ملکه ذهنش شود!

لبش را جمع و سست و وا رفته کنار گلاره می نشیند همزمان هم سرش را کنج مادرش کج می کند.

- بابا کجاست؟

با شصت، اشاره ای به همسرش می دهد که گوشه ای با مردهای فامیل درحال بحث کار واخبار تحریم ها وقیمت نفت ودلار بحث و گفتگو می کردند.


romangram.com | @romangram_com