#جورچین_پارت_30
- دخترا با چشم و گوش عاشق می شن نه با حرافی و روضه خوندن، بنظرم یه مدت بی خیالش شو اصلا هم مسیج نزن تماس نگیر بزار یه مدت نباشی تا قدرتو بدونه اون موقع می فهمه که کوروش همیشه اهل منت کشی نیست ممکنه از سردیش زده بشه، توام سرد شو مثل خودش!
می خندد مردانه و سنگین، رای محیا را زده بود آن هم بخاطر دوست بودن اشان؛ شیرین که نه برایش طعم ملس ترین شنیده ها است، حرف های مه گل!
- محیا بفهمه چیا بهم گفتی حلق آویزت می کنه!
می گوید هردو باهم چهچه می زند، یکی آرام و ملایم دیگری سنگین.
- می بینم که محفل تون بل و بلبله؟
خنده هردو در جا روی لب هایشان می ماسد، تن ظریف اش خشک و یخ می بندد. کوروش نگاه از رنگ پریده مه گل گرفت به آرتای مغرور ویک تاز داد، نشد که کلام به کنایه باز نکند:
- بل و بلبله چون نامردا توش دخیل نیستند، از ته دله!
یک تای ابروان هلالی مردانه آرتا تعجب بالا می رود، چشم از مه گل صامتی که کت مردانه کوروش را چفت چسبیده، می گیرد، می دهد به کوروش سرپا ایستاده؛ پاهایش به عرض شانه باز کرده و مدعی.
- قبلنا مهمون نوازتر بودی!؟
تک سرفه مصلحتی کرد باز افزود:
- رسمش اینه که بارفیقت گرم بگیری.
از جمله بندی اش خوشش نیامد از طلب کار بودن و امر کردن هم همینطور؛ در سکوت نگاه جدی اش را به آرتای که دستانش را لای جیب شلوار جین اش فرو کرده؛ دوخته اما بی نصیب اش نمی گذاشت از واژه های کارساز.
- اون قدیما بود، قدیما خیلی چیزا فرق داشت.نامردی نبود، غرور نبود. رفیق؛ رفیق بود نه نامرد! حالام رد شو می خوایم بریم تو.
خم می شود سر به مه گل صامت تکان می دهد، جلوی چشم تیز شده آرتا؛ بازوی لرزان مه گل در دست می گیرد باهم از کنار کوه یخ غرور ایستاده، در سکوت واجبار رد می شوند.
نتوانست این همه بی محلی را تاب بیاورد، این بار طعنه و زهرکلام اش را به جان مه گل، سنگین انداخت:
- جای من، به رفیقم چسبیدی که جام و برات پر کنه؟ البته که گزینه ت فقط می تونست کوروش باشه که رفیق صمیمی ازم بگیری و برضدم مغزش رو بشوری...
romangram.com | @romangram_com