#جورچین_پارت_3

رفت و نگاه خرج اویی که شیفته اش است، نینداخت با پرتاب کردن تیر زهرآگین اش؛ او را درهم شکافت.

. این سبک کمی سنگین ِ اما خاص و خصوص قلم بنده‌ست.

بوی عود و رایحه مختلف از انواع اقسام عطر و خوشبو کننده بدن با بوی اسپند روی زغال گداخته زیر بینی همه حاضران داخل آرایشگاه پیچیده بود.

گرما با این‌که کولرگازی روی درجه مناسبش می‌وزید اما درجه مناسبش در فضای سالن بزرگ آرایشگاه کفاف خنک کردن همه را نمی‌کرد و خانم‌ها با آن همه میکاپ و شینیون‌های سنگین احساس گرما می‌کردند.

بوی عرق بدن عجین شده با عطرهای زنانه و رایحه‌های خوش‌بوی لوازم آرایشی مارک‌دار از هر طرف می‌پیچید.

محیا با حرص درحالی که یقه نیمه‌بازش را تند تند باد می‌زد، کلافه چشم چرخاند:

- چقد دیر کردن، مگه نه خاله؟

گیلدا درحالی که به چهره غرق آرایشش مقابل آینه قدی بزرگ زل زده بود، بی‌حواس سری تکان داد:

- گمونم...

سپس رو به منیره، آرایش‌گر با لبخند ملایمی اشاره کرد:

- عروس خانوم در چه حاله؟

منیره درحالی که صدای سیستم را تنظیم می‌کرد با نیشخند موزیک‌ها را عقب وجلو می‌کند تا موقع ورود داماد، موزیک فوق‌العاده شاد در سالن غوغا به پا کند تا یک شب به یاد ماندنی را برای مشتری چندساله‌اش هدیه دهد.

- به‌نظرم یه زنگ بزنین به همراه آقا داماد! دیر کرده واقعاً...

سپس خنده‌کنان دستانش را بهم کوباند رو به شاگردانش اشاره کرد:

- شنَل عروس خانوم رو بگیرین تا آقا دوماد شاباش ندادن، هم بهشون شَنل عروس خانوم رو نمی‌دینا!

محیا با هیجان لبش را گزید:


romangram.com | @romangram_com