#جورچین_پارت_2

می شود قلب و دین و ایمان اش را باهم یک جا ارزان یک" مرد" نکند؟

بارها سوال هایش را در پک هایش گنجانده. نگاه آخرش در بدرقه تلخ او و بی معرفتی یار بچگی اش داشت، نداشت؟

می خواهد تن اش را تنگ در آغوش بگیرد، مثل بچگی هایش که مادرش او را روی جفت تخم چشمان کهربای اش می گذاشت.

گلوگاهش انباشته از بغض و... بغض است.

چه فرقی داشت وقتی جلوی کل دنیا رسوا شده! تشت بی آبروی به صدا آمده که آمده؛ مگر آدم نبود؟

دختر نبود؟

عاشق نبود؟

اصلا برایش همه دنیا یک طرف؛ مرد رویاهایش طرف دیگر...

کدام وزن ِ سنگین تر و وزن دارتر است؟

لبش که رنگ گل انارسرخ‌ست را نرم زیر دندان کشید. چه وقت ها در خوابش؛ طعم نچشیده لب های او را لمس در خواب ندیده...

نوازش موهای فر دارش را حس نکرده...

یا عطر تلخی که رایحه اش تا مدت ها در گنج ِ بکر دخترانه اش محفوظ نمانده؟

می شود عاشق باشی و دلدار او؛ خواب لب هایش را نبینی؟

که چشم هایش تمام زندگی و تبعیدگاه ابدی دلک اش است.

سبک و سنگین کردن هم حدی دارد بامرام. به خودش می گوید و چهچه می زند، غصه دار و حزن وار.

مشت روی قلبش می گذارد، آرام می کوبد افاقه نمی کند! مشت دوم محکم تر... مشت های بعدی نفسش را بند و حبس ِ سینه داغدارش می کند.


romangram.com | @romangram_com