#جورچین_پارت_28

مگه نه اینکه یه زمانی ما سه نفر دوستای نزدیک بودیم. دوستای خیلی صمیمی و نزدیک.... هوم؟

کوروش بی تفاوت درحال پوست کندن خیاری بود، بی دقت گوشت خیار را هم همراه پوست اش باچاقو می بُرد:

- من با آدمای نامرد کاری ندارم، اِ اِ مرتیکه بی خبر پاشو شده رفته اِمریکا اون وقت ما تو شوک بهم زدن نامزدیشیم!

ناخواسته نیش زد و شکافت گذشته تنیده شده را، اما با دیدن نگاه کدر وبی فروغ؛ رنگ پریده مه گل با اخم زیرلب" لعنتی" نثار خود و حرف خارج شده از دهانش کرد، ناراحتش کرده بود بدون قصد وعمد، ناخواسته.

- متاسفم مه گل نمی خواستم...

- فراموشش کن!

خب همین بود، مه گل همیشه؛ با تمام دلخوری ها و طعنه ها باز هم آرام بامتانت برخورد می کرد، اخلاق خاص وسیاستش احترام متقابلا هم برایش به ثمر می آورد.

کوروش لب بهم چسباند از نزدیک به او با چشمان تیزشده باریک گشته خیره اش شد، به نرمی زبان روی لب های برجسته اش کشید:

- ولی تو عادی باهاش برخورد کردی! اصلا موندم چه جوری بدون هول استرس تونستی اینقد پرفکت باشی؟ آرتا هم متوجه تغییراتت شد که نگاه ازت بر نمی داشت!

خوش خیالی کلمه این روزهایش بود به باور محیا و کوروشی که گمان می کردند پسرعمه اش بعد سالها برای او برگشته.

عادی بودنش یه طرف قضیه قرار داشت اما استرس درون قلبش جدای از حفظ ظاهری برای بی تفاوتی اش بود.

- محیا کجاست؟ نمی بینمش؟

هر دو چشم در اطراف چرخاندن، محیا را از رنگ خاص لباسش در بین جمع جوانان یافتند، میان جوان های که هرکدام با سرخوشی درحال قهقه بودند. لب فرو بست چیزی نگفت به جایش؛ رو به کوروش خیره به محیا، سری جنباند:

- پاشو بریم بیرون، اینجا هوا گرمه.

سری با زور تکان داد، چشم از پسر با موهای عجیب وغریب البته شلوار زاپ دارش که کنار محیا نشسته، به زور واجبار گرفت با نارضایتی همراه گرفتن خیار پوست شده اش؛ پهلو به پهلو مه گل از عمارت پوران دخت وفریدون خان خارج شدند، پشت ستون های بلند سربه فلک معماری شده به سبک اروپایی، کنار صندلی های تعبیرشده آلاچیق ها و چمنزارها آرام می نشینند. هوا آبان ماه خنک بود که گاهی آسمانش خیال باریدن داشت. تن ظریف اش لرزاند... کوروش زیرکانه متوجه لرز براثر سردی هوا می شود. لبخندکمرنگی زده و کت اسپرت شکلاتی اش را از تن بیرون کشید به نرمی روی شانه های نیمه پوشیده مه گل انداخت. صمیمی بودن هر دو از زمان بچگی و رفتن یک باره آرتا به قوت خودش افزایش و محکم تر باقی ماند.

نفس عمیقی می کشد موجی از سردی هوا به همراه... آخ از عطر محبوبش!


romangram.com | @romangram_com