#جورچین_پارت_27

از جایش عقب کشید تند و یک باره، محیا سریع سر عقب گرفت هعی از یک هو بلندشدنش کشید. چشم در حدقه گرد چرخاند، نگاهش سنگین روانه مه‌گل شد.

پوزخندغمگینی زد جلوی آینه قدی ایستاد، گوشه لبش با دیدن ِ قد بلند و اندام کشیده وکار شده اش، نرمک بالا رفت. به عقب چرخید با رضایت به خودش اشاره زد:

- می بینی من هیچی کم ندارم که بخوام پشت یه مشت آت وآشغال قایم بشم، نه هیکل‌تراشی کردم نه عمل نه مل، من خودمم مه گل، مه گل نیکزاد دختر هرمز نیکزاد اصل. همونی که بعد اون فاجعه خودشو نباخت برعکس خودشو از نو شکوفا کرد! من همون مه‌گل نوجوونی‌م که لباس برام توتنم پیدا نمی شد از زور چاقی! همونی که پر از جوش های سرسیاه داشت ولی حالا ببین؟ اون مه گل کجا، اینی که جلوته کجا!

حق داشت تند باشد، ناراحت و مغموم خاطرات تلخ باشد، حق داشت گذشته ها را کالبدشکافی کند، ولی حق نداشت جلوی محیای که اشکش را در آورده بی اهمیت به قلب رئوفش رد شود، درمانده بود از دست خودش وافکاری که مسموم گشته وتاب رهایی نداشت.

دوستش بود از شانس بد فامیل! نفس کلافه ای کشید با غم مقابل محیای سرتو داده ایستاد، نرم بالبخند ملیحی صدایش زد:

- محیا...؟

صدایش...؟ مگر می شد صدایش کند او جان نگوید به دختری که قلبش درست مثل صورت بی نقص اش زیبا و نیکوسرشت بود، طاووس وار غرور داشت اما بددهن و خودخواه نبود.

- جانم؟

لب بهم چسابد تا نخندد، لب برچیده محیا و نگاه بارانی اش، او را سوای شیطنت ها و سربه هوایش کرده،سعی کرد از در دیگری وارد شود:

- آبغوراتو آوردی این جا که دل منو باز بهم‌ بریزی و خوراکم بشه اشک و آه تو؟ جمع کن ببنیم!

فین فین اش با بالاکشیدن آب بینی اش، با کمی شیطنت لبخندکمرنگی دنبال می کند:

- بدبخت کوروش که عاشق توی آبغوره شده!

جیغ خفه اش، لبخند رضایت بخشی را مهمان صورت هر دو به ارمغان می آورد. لحظات دونفری اشان را با بحث کردن سر رژیم لاغری و ورزش می گذارند طوری که اصلا متوجه آمدن گیلدا وهرمز و شخص دعوت نشده، نمی شوند! شخصی که با اصرار خودش بدون میل ِ گیلدا به خانه اشان پا گذاشته ولی با شنیدن قهقه ناز وظریفی، قلبش بنای ناسازگاری برداشته با کوبش بی حدش ؛ تصمیم اش تغییر کرده که راه آمده را، عقب گرد کرد، تا در جای مناسبش همدیگر را ملاقات کند.

***

زیرچشمی اطراف اش را می‌کاوید. بدون حساسیت به نگاه زوم شده سمتش، سرش را نزدیک کوروش می برد در آرامش به نرمی پچ می زند:

- چرا با پسرعموت اونقد بد دست دادی؟ چقد سرد وخشک!


romangram.com | @romangram_com