#جورچین_پارت_17
- فهمیدی اومده؟!
مهلت نداد و پرچانگیاش را با توپ پر شروع کرد:
وای وقتی از مامان اینا شنیدم که آخر هفته بخاطر اومدنش همه فامیل دعوت شدن آ، خیلی تعجب کردم... آخه تحفه بعد هشت سال تشریف شون آوردن... دیگه جشن و دعوت دیگه چه رسمیه من نمی دونم؟!
نفسش را پر صدا بیرون می دهد. با منظور دم تلفن شمرده پچ میزند:
- دوست آدم هم فامیل آدم باشه هم دوست، این خوبه یا بد؟
محیا با تعجب زیادی از پشت خط می پرسد:
- یعنی چی...؟!
یعنی می خوای بگی، بده من بفکرتم و تا فهمیدم جریان از چه قراره؛ بهت زنگ زدم که ببینم میزونی و حالت خوبه؟ اصلاً رو به راهی و...
کلافه نفس زد:
- امون بده محیا...
در عرض اتاق بدون اهمیت، فرش نه متری کف اتاقش آرام طول و عرض اتاق را می چرخد:
- می دونم از دیشب که خبرش رو شنیدم بهم ریختم، بابا و مامان هم همراه خانواده عمه پوراندخت و عمو فریدون رفتن فرودگاه واسه پیشواز و اینا...
محیا بدونصبر، بی ملاحظه مداخله کرد:
romangram.com | @romangram_com