#جورچین_پارت_146
- دکش کنم بره؟!
زارت! دیگه چی، اون منتر رفت بعد ِ هشت سال نووش برگشته اونم سُرمُرگنده، باید بدتر از اینارو سرش بیاد تا داغ دلم آروم بشم...
یک دفعه سرش را چرخاند و تن مرد کنارش، دقیقا راس دیدش قرار گرفت و دستی که روی سرش خشک ماند:
- به سرت قسم تا زندگیش نابود نکنم ازش دست نمیکشم، اونجوری که اون نقره داغم کرد من هزار برابرش رو سرش در میآرم حتی اگه ته اش رفتن به گور باشه.
لرزید، چشم هایش بابهت خیس از اشک شد، انگار زیرپایش را خالی کرده بودند. این همه نفرت فقط بخاطر یک اشتباه، یک خبط که خودش با حق بازی وحلیه انجامش داده بود.
کنترل اوضاع از دستش رفت و افسار این بازی خطرناک حالا در دستای این مرد پراز کینه وانتقام بود.
- حالام آماده شو باید امانتی رو ببریم بهش بدیم تا عیشمون کامل بشه.
نگین تکیه اش را از دیوار گرفته باسرگردانی و شوکه زدگی از روی تخت برهم، مانتومشکی اش را برداشته با تکاندن؛ گرد رویش را تکانده سپس بادستانی لرزان مانتو را به تن میکند.
( منزل فریدون وپوران دخت(
جلوی درب بزرگ مشکی توقف میکند، دستانش را از دور کمر وشکم مرد آزاد کرده و از روی ترک موتور سیکلت آرام پیاده میشود، کلاه کاسکت را روی سرش کمی تکان می دهد با لحن بم وکلفت مرد، بزاق دهانش را به زحمت می بلعد:
- برو اینقد فس فس نکن.
با اکراه، پاهای لرزانش را تکانی داده با قدم های نامطمئن و سنگین از عرض خیابان مخصوص عبور ومرور، به سختی رد شده، فشارش افتاده یا نه را نمی داند اما احساس سرگیجه داشتن و تاری دید می کند، یک قدم به درب می ایستد با تعلل و دو دلی یک گام عقب بر می دارد اما تشر بلند مرد به جانش نیش می شود:
- د جنب تا کسی نیومده!
باز به اجبار بزاق خشکیده اش را فرو می دهد این بار بدون تردید پاکت را از زیردرب با دست پرت کرده و تند سریع با شتاب، قلبی تپنده وشقیقه نبض زده دوان دوان سمت موتور ومرد می دوئد با پرش پشت ترک موتور، گاز وغرش موتور سیکلت دو حصارگرفتن دستانش دور شکم مرد و چسباندن صورتش به پشت کمر؛ چنگ زدن جاکت چرم و نفس های مقطع وکشداری که بند دلش را بریده و شیره جانش را تا یغما کشانده؛ علنا هیچ فرقی با میت نمی کرد.
مرد راضی از انجام خواسته اش، با یک دست مچ دست هایش را گرفته و دست دیگرش بند دستهی موتور.
romangram.com | @romangram_com