#جورچین_پارت_145
باز صدای نازک هراسانش بلندشد، کلاف پوفی کشید از میان آشفتگی و بهم ریختگی رد شد، میان راه چندتایی کارتون وکاغذ را با نوک پا هم شوت کرد بلکه از حرصش کم شود:
- نگین کم رو اعصابم ور بزن، اون موقعی که داشتی اون غلط اضافه رو می کردی باید فکر اینجاش می کردی، نه حالا که کار از کار گذشته!
لب های بی رنگ و رو نگین ورچیده با پیشمانی ونادم سرش تا گردن تو فرستاد، حس وحالش را نمیفهمید فقط دیگر دلش نمی خواست زندگی بی گناهی را بدتر در منجلاب وتباهی بکشاند.
صدایش با لرزش خفیفی در فضای شلوغ پخش شد:
- اگه... اگه بیخیالش بشی چی؟ مهگل تاوان داد اونم خیلی بد، درسته ازش متنفرم اما این براش خیلی زیاده، اونکه گناهی نکرده؛ مقصر اصلی جریانا آرتاست.
این بار مشت محکم وخشمگین مرد باغیظ روی دیوار فرو آمد، قفسه سینه اش باتقلا بالا وپایین شد، رگ گردن متورم و برجسته از قبل!
- کم واسم شربگو نگین، خیلی رو مخی، نمی دونم چجوری روت شده داری راجع به گندکاریات می گی اونم جلوی من...
دستش را بالا برده و به خود بانگاهی خصمانه و تهدید وار اشاره میکند:
_ من بی غیرتم وایسم وبشنوم دختری که دوسش دارم، داره واسم از شب عاشقونه اش حرف می زنه! دستمیرزاد بابا، ای ول داری با وحقاتت!
نگین از حرص محکم چشم هایش را روی هم کیب میکند، قصد تقابل وجاروجنجال ندارد اما نمی خواست، غرور وغیرت مردانه آرتا را به بازی ناجوانمردانه بکشاند، هنوز دلش برای آرتا می تپید اما چه کند که روزگار برایش چه آشی بار گذاشته و مجبور بود طعم بدمزه وتلخ این آش شور را بدون چون وچرا بچشد!
در معضل بدی گرفتار شده، نه راه پس داشت نه پیش!
- چی شد لال شدی؟
دستش کنار پایش مشت شد، نگاه از چشمان سرد وخصمانه مرد مقابلش گرفت به کف زمین بدون پوشش قالی وفرش داد:
- من میگم همینکه حسابت باهاش صاف کردی دیگه بسشه، دیگه چرا می خوای اونو بکشونی دم تیغ، مگه قرار نبود بعد از تموم شدن کارت، باهم از ایران بریم؟
پوزخندعصبی مرد روی اعصبابش پژواک شد.
romangram.com | @romangram_com