#جورچین_پارت_144

آره، فقط نمی دونم چرا بدنم می خاره!

باانزجار از جایش برخاسته با چرخیدن دور خودش دستی بالا می گیرد:

- احساس می‌کنم یه بوی خاصی می آد، نمی دونم عرقه یا چی اما یجوریه...

یک باره از حرکت ایستاد با گنگی سری چرخاند:

- گرسنمه!

گیلدا متعجب از روی تخت نیم‌خیرشده با ردشدن از کنارش، لبخندملیحی می‌زند:

- اتفاقا غذای که دوست داری درست کردم کوفته.

باشوق دنبالش راه می افتد، همزمان دستانش دور تن اش حلقه کرده اما به محض انداختن، متوجه قرمزی وسط آرنج‌ش می‌شود، باگیجی به آرنج چشم می دوزد.

- کجای بیا دیگه.

سرش پایین بود که وارد آشپزخانه با‌کلافگی می‌شد. بوی خوش غذا معده گرسنه اش را تحریک می کرد که یادش می رود حتی سوال‌ش را بپرسد، با ضعف وگرسنگی پشت میز نشسته از میان سبزی خوردن تازه، یک دانه ترب قرمز وسوسه انگیز را جدا کرده با اشتها گازی به ترب می زند مشغول با نان سنگک برای خودلقمه سبزی تازه می گیرد که بشقاب حاوی کوفته های درشت جلوی دستش گذاشته می شود:

- بخور، نوش جونت.

- مرسی مامان.

باقاشق تکه تکه می کند با لبخندپهنی آلوقیسی را میان دندان کشیده و می جوئد.

***

با لبخندنیش داری، فلش نقره ای را داخل پاکت گذاشت. دوضربه به سر پاکت زده با حالی خوش؛ خلال لای دندانش را با زبان داخل دهان جابه جا کرد.

- من میترسم، کاش این کارو نمی کردیم؟


romangram.com | @romangram_com