#جورچین_پارت_143
- بیا اینجا.
صدا از کنار اتاق خواب مادرش میشنود، باهمان چشمان باد کرده وخمارخواب، شتاب زده سمت اتاق پاتند میکند، همزمان صدایش را روی سرش می اندازد:
- کجای پس؟
- صبرکن الان می آم.
ظاهرا سرویس حمام بوده، متعجب روی تخت بزرگ گوشه اتاق می نشیند که گیلدا با حوله ای دم دستش از سرویس خارج میشود.
- مامان، من رو کی آورد خونه؟
گیلدا چشم ریز کرده با کنجکاوی به پیشانی مهگل دست گذاشت، تب نداشت، هذیان می گفت که نمی دانست با دوستش شب آمده؟
زبانی روی لبان بی رنگ ورویش میکشد:
- یعنی نمی دونی دیشب باشیوا بودی؟
صحنه ها برایش گنگ رد می شدند، صورت شیوا در هاله ای از تاریکی به خاطر آورد. با سرگردانی پیشانیش را مالش می داد:
- والا مامان، من فقط یادم می آد توی ماشین خوابم برد دیگه نفهمیدم کی اومدم روی تخت.
گیلدا ابروی بالا انداخت به دقت کنارش نشست، پلک آرامی زده و حوله را کنار دستش جابه جا کرد:
- آره دیشب اون آوردبعدش بابات بلندت کرد... خوبی الان؟
پشت گردنش را مالش داده با مکثی افزود:
- هوم؟
romangram.com | @romangram_com