#جورچین_پارت_141
گیلدا نفسش را درسینه محبوس نگه می دارد:
- فکر کردم چی شده!
خب مهگل هعی ورزش میکنه از اون ورم شامم زیاد نمی خوره، طبیعیه که لاغر میشه.
سری به نفی تکان داده با حائل کردن دست به روی کاسه زانو، با دم گرفتن از جایش برخاست، بانگاه خسته ای لای جفت چشمانش با انگشت سبابه واشاره می مالد:
- بریم بخوابیم که صبح کلی کار دارم، والا این دخترهم مراعات مارو نمی کنه همش بیرونه!
گیلدا ناراضی از لحن گله مند همسرش وتاثیرحرف های پوران دخت، ابرو درهم کشانده پرغیظ افزود:
- اوا!
بچم بادوستاش دیگه جای بدی نمی ره که، حالا خوبه همش سرتمرین و ورزشه وگرنه خوبه مثل دخترای این زمونه بره پارتی ودوست پسر پیدا کنه؟
دست وپای هرمز درهوا خشک می ماند، چه می شنید؟!
گیلدا وقتی صورت مبهوت و اخم هایش را می نگرد با سیاست خاصش شانه ای بالا می اندازد:
- دروغ می گم؟ اگه دروغ میگم بزن به دهنم ولی مگه مهگل کم برامون افتخاره نیاورده؟ تازهم از مسابقه برگشته اونم بامدال طلا، دیگه چی می خوای؟
دخترمون همش سرش به پیشرفت وکاره، تنها خلافش همین رفیق هاشه که اکثرن همون همکارای والیبایستشه، خداروشکر دخترمون نه دودیه نه پسربازه نه حتی اهل این حرفا، پس لطفا بهش سخت نگیر بزار جوونیش بکنه بچم!
هرمز نگاه عمیقی به چهره غرق خواب دخترش می اندازد با تکان دادن سر، بدون حرف خارج می شود. هوای اتاق تازه بود. اما دلش هوای خنک شب را می خواست پس به جای رفتن داخل اتاق خوابش، راهش را سمت تراس کج میکند.
گیلدا با لبخندکمرنگی بالای سر مه گل ایستاده با پشت دست روی پیشانی، میزان تب وگرمای دخترش را چک می کند.
همه چیز طبیعی ونرمال بود، جز آوای قلب اش!
باصدای کشیدن پرده وصدای سرحال مادرش، غلتی زده و بالشت زیر سرش را محکم در آغوش می گیرد.
romangram.com | @romangram_com