#جورچین_پارت_140
شیوا سویچ را سمت گیلدای مشکوک، گرفته با چشمانی که دزدیده بالبخندتصنعی لب میزند:
- خب خاله، من دیگه میرم.
گیلدا سویچ را بدون ملاحظه از دستانش میگیرد اما جای چیزکبودی دور مچدستش، به پک سوال هایش با دو دلی اضافه می کند.
- دستت درد نکنه، می اومدی یه چای می خوردی بعد می رفتی؟
تبسم شیوا و نگاه گذارای به اطراف، یک باره قدمی به عقب گذاشته ودستش را بالا می برد:
- نه ممنون خاله، شب خوش.
گیلدا آرام و گیج زیرلب تکرار می کند:
- شب بخیر.
تا سرکوچه که پیاده می رفت، بانگاهش او را دنبال می کرد که از کوچه خارج شده وبه سمت راست ناپدید شد.
لبش را گزیده با کشیدن آهی، تند وفرز در را کوبیده باقدم های عجول وشتاب زده پله ها را پیمود.
بانفس نفس جلوی پاگرد می رسد باکندن دمپای اش، بدون پوشیدن دمپای مخصوص خانه، پابرهنه و تند مسیرش را به اتاق دخترش کج می کند.
- خوابه؟
بزاق دهانش را خشکیده می بلعد با دیدن هرمزخان روی تختش، باگام های نیم بلند به سمتش نزدیک می شود:
- چی شده؟
هرمز دستی به صورتش میکشد کلافه بود اما نمی دانست چرا، دستانش را روی تخت دونفره یاسی دخترکش میخ کرده باسری کج شده بی هوا لب باز می کند:
- خیلی لاغرتر شده، پوست استخون شده دخترت، مگه غذا نمیخوره؟
romangram.com | @romangram_com