#جورچین_پارت_134
مه گل که از صبح سردرد داشت باشنیدن حرفش باتعجب قوطی را گرفته و جمله انگلیسی اش را می خواند، با فهمیدن مارک قرص و کارخانه اش، بدون ملاحظه یک دانه برداشته و مثل شیوا بدون آب داخل دهانش می بلعد.
به زور از حلقوم اش پایین می رود، چهره اش جمع شده و پشت بندش دستپاچه بطری معدنی را برداشته ولاجرعه سر می کشد!
- یواش تر بابا، خفه کردی خودتو!
آب باتولیدصدای بدی پایین می رود، یک نفس عمیق همراه" آخیش" زیرلب زمزمه می کند. دوباره روی تردمیل می رود:
- اگه قرصش خوبه یه چندتا برام بزار تا ببرم.
زیرکانه لبخندمحوی زده وپشت به او جدی می گوید:
- پس خودم چی؟
ناسلامتی دکترم این رو برای من تجویز کرده نه تو که خودسر داری می خوری!
بی خیال تر از همیشه جواب سربالای می دهد:
-خیلی خب حالا، دیدم تو خوشت اومده خب یه بسته واسه منم بخر پولش هرچی شد بهت می دم.
شیوا دستش را بالا برده و از او فاصله می گیرد، با لجاجت به رفتنش چشم می دوزد درنهایت سرعت دستگاه را بالا برده و با انرژی می دوئد...
تا شب که در قسمت بانوان مشغول تمرین با وسیله های سنگین برای تناسب اندام بودند، بماند که مربی ها هم از این همه جدی بودن وانرژی مه گل وشیوا تعجب کرده و همگی پراز علامت سوال را بالای سرشان کم داشتند!
مه گل بعد از عوض کردن لباس هایش، حاضر وآماده از رختکن بیرون آمد وشیوا هم پشت بندش، سری برایش جنباند:
- صبرکن باهم بریم.
نفسش سنگین بیرون داده، هوای گرم و تن داغ اش بخاطر ورزش های سنگین، ریه وشش هایش نیاز به اکسیژن تازه داشته.
- اوکی من میرم توماشین، توام بیا.
romangram.com | @romangram_com