#جورچین_پارت_130
- فکراونجاهاش رو کردم، توفعلا طبق نقشه برو تا بعد.
ابروان نازکش درهم گره خورده به پشت سر مرد به دیوار رنگ و رو رفته خیره می شود، قلبش از تپش افتاده و آرام نبض می زد اما با همه این ها نمی توانست مانع احساساتش شود.
- نمی خوام ازش شکست بخورم.
لحن مرد محکم و کوبنده به گوشش رسید:
- نمی خوری!
دلش گرم می شود با نگاه شیفته ای به پلاک زنجیر عجیب گردن مرد زل زده با دست لمسش می کند. نگاه هر دو به پلاک است اما...
- خیلی سخته که وقتی می خوام بهش نزدیک بشم یجوری در میره انگار می دونه که من که من...
انگشت مرد روی لبان گوشتی شیوا می نشیند، چشم اش خیره به لب ها اما محکم نطق می دهد:
- فعلا بزار بتازونه ولی بعدا اونه که مثل سگ دنبالت میاد، حالا ببین.
چشمانش باآرامش کلام ترزیق شده مرد، روی هم بسته می شود و سر هر دو نفر نزدیک شده و در ستیز بی قراری ها هجوم می آوردند.
آرتا کنار آناهیتای صامت نشسته درباره مسابقه جدیدش بامحبت می پرسد:
- پس تونستی خودت رو بکشی اون بالا بالاها!
آناهیتا دست داخل استخر برده و با تکان دادن دستش، آب را به بازی می گیرد:
- آره تیروکمان رو دوست دارم کنار کوهنوردی بهتره یه ورزش دیگم یاد بگیرم، وقتی نمیزارن دانشگاه برم دیگه یجوری سرم رو گرم کنم!
بارضایت دستی روی سرش می کشد، لبخندگرمی به چشمان آرام خواهرکش هدیه داده و نرم می پرسد:
romangram.com | @romangram_com