#جورچین_پارت_129

می خندد بی دغدغه وناز، نمی داند در دل‌ شیوا چه غوغای به پا کرده، خشم ونفرت سراسر وجودش را در بر می گیرد اما با تمام حلیه گر ومکار بودن‌ش در سبب تلاش آرام بودن بر می آید:

- کجاش خنده دار دختر خوب؟

مه گل با متانت همان خنده را فرو خورده با دوسرفه، دستی روی پیشانی اش می گذارد:

- می دونم خیلی خودخواهم ولی امکان‌ش هست بزاری پس فردا، آخه من خیلی وقته آرتا رو ندیدم تازشم اون زودتر دعوت کرده پس درخواست اون در اولویته!

مشت گره خورده اش را با غیظ روی کوسن می کوبد، چیزی شبیه" کوپ" به گوش مه گل می رسد.

- اوکی، فقط امشب یسر بیا باشگاه، تمرین کنیم.

این بار مخالفت نمی کند با رضایت سری تکان داده باگرفتن خرس پشمالوی سفیدش از روی میز، شمرده نجوا می زند:

- خیلی خوب عزیزم، میام فعلا.

لحن شیوا ضعیف وبی جان به گوش‌ش طنین انداخته:

- فعلا!

تلفن را که قطع می کند، صورت‌ش را به عروسک خرسی اش می فشارد همزمان سری با فکر قرار فردا باهیجان لب‌ش را می گزد اما با یادآوری حرف های گزنده مادرش؛ گیلدا خنده روی لب هایش می ماسد.

غیظ کرده با اخم جلوی کمدلباس‌‌ش می ایستد، با لبی بالا فرستاده دست دراز می کند از بین رگال ها یک مانتوجدیدتابستانه اش که از فروشگاه حراج دبی خریده بود را جلوی تن اش گرفته با نیشخندی خودش را بر انداز می کند...



شیوا خصمانه به عکس مقابل‌ش چشم می دوزد، پلک محکمی زده و سرش را بالا گرفته به مرد روبه روی‌ش باحرص می‌گوید:

- حالا چیکار کنیم؟

مرد بی تفاوت شلنگ قلیون را گرفته با نگاه خموری چندکام از توتون خامه ای‌ش می گیرد:


romangram.com | @romangram_com