#جورچین_پارت_128
- الو...؟
- به به مشتاق صدا، چه عجب یبار زود جواب دادی؟
پکر روی تختش دو زانو می نشیند، پوف حرصی کشیده و خرمن موهایش را چنگ می زند:
- توی شیوا؟
چطوری خوبی؟
مکث اندکی کرده به آرامی صدایش در گوش مه گل می پیچد:
- خوبم، ولی مثل این که کبکت خروس خونه، آره؟
پلک محکمی زده با لبخندملیحی بخاطر قرار فردایش، گردن روی شانه کج کرده با ناخن به ملافه ور می رود:
- آره، فردا با آرتا قرار دارم.
چیزی به شدت صاعقه ورعشه ازجان شیوا عبور می کند، بزاق دهانش خشک خشک می شود واخم هایش درهم تنیده وکیب محکم می شوند. ناخواسته تن صدایش بلند می شود:
- واسه چی؟
مه گل جاخورده وتلفن را عقب می گیرد، دوبار پلک باز وبسته می کند با منگی واستفهام دوباره تلفن زیرگوش نگه می دارد:
- چی واسه چی؟
قلب شیوا قصد دریدن داشت، باتقلا نفس می کشد، قفسه سینه اش بی اختیار او تند می زند ومی کوبد.
عرق نشسته روی پیشانی را باخشم پس می زند:
- منظورم اینه من... من می خواستم فردا بخاطر بُردت تورو دعوت رستوران کنم.
romangram.com | @romangram_com