#جورچین_پارت_123
پسر ساده من باهم برین زیر یه سقف دیگه واسه سفرای خارجیشم آدم حسابت نمی کنه، ندیدی یه هفته گم وگور بود بعدش اومد هیچکس جرات نداشت یه کلمه بگه چون خانوم نازدونه تشریف داره، آی که اگه آناهیتای منم اینقد یاغی وگستاخ بود سرش رو بیخ تا بیخ می بُریدم!
آرتا به این استدالال دموکراسی مادرش چشم می دوزد، در دلش به آناهیتای طفلک دل می سوزاند. در نبودش در این هشت سال چه اتفاقی برسر خانواده اش خصوصا مادرش آمده که این همه، همه را می رنجاند؟!
باخیرگی پوران، باتاسف سری تکان داده و بدون جواب باگام های بلند و محکم از سالن رد می شود، در مشکی خروجی را محکم تر از قبل می کوباند با فشار روی دکمه آسانسور با نوک انگشت چندبار ضربه آرام اما محکمی می زند.
تا که کابین آسانسور باز می شود بی تردید داخلش شده و....
دزدگیر ماشین را می زند با صاف کردن جلوی موهایش، زنگ واحد دایی اشان را آرام فشار می دهد.
بعداز چند دقیقه، صدای گیلدا با تعجب بلند می شوند:
- اوا!
توی آرتاجان، بیا تو، بیا توپسرم.
تند وفرز از پله ها بالا می رود، بانفس سنگینی که کشیده جلوی پاگرد منزل هرمزخان می رسد.
در سکوت چندنفس عمیق کشیده در نیمه باز را هول می دهد، گیلدا با لبخندتصنعی دو گام نزدیک تر می آید همزمان تعارف به نشستن روی مبل را می کند:
- خوش اومدی پسرم، بیا بشین.
آرتا لبخندکمرنگی زده همزمان موقع نشستن روی مبل های پذیرایی، جواب خوشایندی می دهد:
- خوش باشی زن دایی، مزاحم که نشدم؟
گیلدا لب گزیده وخنده آرامی سر می دهد:
romangram.com | @romangram_com