#جورچین_پارت_122

باصدای مادرش، مکثی کرده بی تفاوت پیام را فرستاده وهمزمان لب می زند:

- خونه دایی.

پوران دخت ناراضی باغیظ تشر می زند:

- بیخود!

می شینی خونه تا خودشون بیان، چه معنی می ده اینقد خودت رو کوچیک کنی؟

اونم جلوی دختر داداشم که خیلی هم سربه خوده!

گوشه لبش را می جوئد نگاه اجمالی حواله صورت سفید وچین خورده مادرش که کنار کانتر استکان به دست ایستاده، می اندازد:

- چه بخوای چه نخوای اون دختر... قراره زن من بشه، همون جوری که خودتون از بچگی تو گوشم خوندین، پس دیگه اینقد سختش نکن.

استکان محکم روی بدنه کانتر کوبیده می شود، محتویاتش روی کف پخش شده و جلوه بدی رخ می کند.

- من نمی گم عروسی نکن، فقط می گم اینقد آویزون نباش و محکم برخورد کن که دختره فکر نکنه خبریه، هی بخاطرش کوتاه نیا، بابا نمی بینی تره ام واست خرد نمی کنه، انگار نه انگار نامزد همین و...

با درماندگی وغضب وسط حرفش خط می اندازد:

- مامان...؟!

توروخدا شما بس کن، همین دختره رو که می گی، غریبه نیست دختر برادرخودته که اینقد داری پشتش غیبت می کنی، حالا چون با دوستاتش شب بیرون می ره وامروزی می گرده شده بد!

بی خیال مادر من!

پوران آشکارا حرص می زند:

- درسته بچه داداش منه ولی گیلدا توی تربیت دخترش یه ذرهم تلاش نکرده، خودسر و بی بندبار بار آورده که چی؟


romangram.com | @romangram_com