#جورچین_پارت_120

- هیچ کی، می خواستم فقط نظرتون بدونم؟

ممکنه بابا قید ناف بریدن اسم گذاشتن این چیزا قدیمی بشه و...

دستی در هوا پرانده و متفکر به رخ زیبایش پچ می زند:

- مگه عمه پورانت رو یا بابات رو نمی شناسی؟

قفسه سینه اش سنگین بالا وپایین می شود و گیلدا حس می کند که مه گل آه ای از ته قلب اش کشیده، کنجکاو شده و حس مادرانه اش به او اخطار می دهد که باید بیشتر مراقب تک دخترکش باشد.

وقتی با تفکر وناراضی بیرون می رود، مه گل جستی زده و تلفن اش را سریع در می آورد، شماره کوروش را بادستانی لرزان ولبانی اسیرشده از دندان، می گیرد...



آرتا ساک دست‌ش را پشت صندوق عقب پرت کرده و تن اش را سنگین روی صندلی می اندازد، سوالی که خوره به جان اش انداخته است را بی درنگ می پرسد:

- مه‌گل نیومده؟

پوران دخت ابرو درهم کشانده بانیم نگاهی سمت فریدون خان، حرص می زند:

- به زن داییت گفتیم، نیومدن دیگه.

فریدون خان در کمال خونسردی اما ناراحتی از جگر گوشه اش، سری به سمت اش کج می کند:

- اونجا بهت سخت گذشت بابا؟

من به نگهبانا پول دادم تا حواسشون بهت باشه.

آرتا شقیقه اش نبض می زد، مشت اش گره و پشتی صندلی شاگرد با پنجه محکم سخت می فشارد:

- سختی من ناآروم بودنمه واسه مهگل، اگه بخاطر اون نبود مگه دیوونه بودم برم سراغ اون خانواده و باپسرش دست به یقه بشم، که اونم زرنگ تر ازمن سریع زنگ بزنه پلیس بیاد شکایت کنه؛ بعداز شکایت کوفتیشم کوتاه نیاد!


romangram.com | @romangram_com