#جورچین_پارت_118

***

دو هفته بعد...

بینی اش را بالا می کشد باخماری ودیدی تارشده به تلویزیون خیره می‌شود. بدن اش گز گز می کند و گاهی هم سنگین می شود.

سرش را روی کوسن گذاشته وپلک خسته ای روی هم می گذارد، سرش چند وقتیست عجیب درد می کرد و آب بینی اش به راه.

نمی فهمد چرا پاهایش گز گز می کند حالش شبیه همیشه نیست، دلش داد زدن و پرخاش را می خواست اما بیشتر تمنای خوابیدن داشت.

- مه‌گل بلندشو برات شربت آبلیمو آوردم.

تکانی به بدن خسته اش می دهد، چشم از گیلدای مهربان می گیرد با دستی لرزان لیوان بلوری لمس کرده و آرام جرعه ای از محتویات‌ش می نوشد.

نفهمید چه شد که حجوم مایع اسیدی را به ته حلق اش حس کرده با چشمان گردشده باشتاب وعجله ای به سمت سرویس توالت می دوئد!

گیلدا نگران با چهره ای ماتم زده پشت سرش گام های بلند بر می دارد:

- وا! چی شد مامان جان؟

خوبی، مهگل جان...؟

صدای عق زدن اش و سوزش عجیب گلویش وتنی که لرزشش قطع نمی شد، سری که نبض زده و درحال ترکیدن بود.

پاهایش بی رمغ و نا نداشت، شل وسست در را گشوده و بی حال باضعف داخل اتاق‌ش شده و تن خشک وداغ اش البته لرزان اش را روی تخت پرت می کند.



گیلدا بدون حرف با ناراحتی ونگران نزدیک اش شده با پشت دست روی پیشانی دخترکش می گذارد.

- گرمته؟


romangram.com | @romangram_com