#جورچین_پارت_110
- از من گفتن بودا، مربی ومسئول مون بفهمه که بدون اجازش بریم بیرون بدجور عصبانی می شن ها...
پگاه زیرلب تشر می زند:
- تو خفه، ستوده تو که هیچ وقت دل این چیزا رو نداشتی!
ستوده باغیظ مردمک در حدقه چرخاند:
- همون تو داری برای همه مون بسه، کم آتیش نسوزوندی با این کودک درونت!
مه گل با خنده نخودی میان اشان پارازیت می اندازد:
- اگه سر این که من با باهاتون می آم یانه باید بگم اول باید برم یه سر به خانوادم زنگ بزنم بعدش دوش کوتاهی بگیرم اون وقت می تونیم توی محوطه هتل یه چرخی بزنیم نه سیخ بسوزه نه کباب!
پگاه وستوده قانع شده بودند بنابراین هر دو از خواسته هایشان کوتاه آمدند. مه گل که سکوت موافقت اشان را می بیند، با گفتن" فعلا استراحت کنید تا بیام" حوله تنی اش را از لای چمدان برداشته با لوسیون بدن وارد سرویس بهداشتی لوکس شده، از دیدن زرق وبرق وتمیزی توالت فرنگی گوشه لبش بالا رفته وسمت کنج سوریس قسمت حمام می رود که به واسطه جداره شیشه ماتی یک دوش کوتاه داشت، وان نقلی و زیبای هم گوشه کنار جداره قرار داشته که از رایحه شامپو ولوسیون ها آذیین شده بود.
همزمان که تاپ سرخ اش را در می آورد از آینه بزرگ نصب کاشی طرح دار، چشم گرفته با گام های آهسته نزدیک دوش اهرمی شده و آب سردش را باز می کند ولاقید زیرش بافکری عمیق می ایستد...
***
کوروش مقابل آرتای صامت ایستاده با غیظ دندان قروچه ای روی هم سر می دهد:
- چرا با مه گل این کارو می کنی؟
آرتا سرش را پایین با بانداژ دستش ور می رفت، درد داشت و بی حوصله بی طاقت، ،طاقت درشت شنیدن از دوست قدیمی اش را نداشت اما کوروش هم بی خیال نبوده و قضاوت کنان حکم را پیش پیش می دهد.
- بس نبود اینقد این دختر طفلی رو هردفعه چزوندی؟
مگه چه گناهی کرده که این جوری می زنی توی پرش و حرف میندازی توی دهن بقیه!
romangram.com | @romangram_com