#جورچین_پارت_103
تاکیدش روی تنها بودن جواب داده و همگی بدون سوال حتی سر وصدایی؛ از اتاق باکنجکاوی و حیرت خارج می شوند.
دو گام نزدیک شده بدون تعارف صندلی را صاف کرده با دقت وخیرگی به رخ مرد مقابلش روی صندلی استیل می نشیند.
تبسم کرده لبش را با زبان تر می کند:
- مجیدعلیزاده رو می شناسی؟
دست مشت کرده و پلک محکم روی هم می بندد، کاش می شد لحظه ها به عقب بر می گشت و...
- ظاهرا شهادت دختر دایی تون این رو ثابت می کنه که مجید علیزاده در واقع یه...
_ مه گل حالش خوب نبوده و اشتباه دیده، کار یه نفر نبود که دونفر زدن منم ندیدم... دخترداییم خلاف رسونده!
با انگشت گوشه کله اش درست پشت گوشش را می خاراند، باز خیرگی به خرج می دهد، آرتا کلافه از نگاه زوم شده رویخودش؛ نفس بلند و عصبی می کشد:
- چرا اینجوری نگام می کنین؟
جوادی خونسرد دست هایش درهم می فشارد:
- چهجوری؟
رگ متورم پیشانی آرتا پوزخندی روی لب های جوادی نقش می اندازد.
- انگار منم که کسی رو به ضرب کشت زده! نه کسی من بدبخت رو!
بی تفاوت با بی سیم دم دستش بازی می کند، کشدار لحظه ها و نفس های تند و بلند آرتا را هم به لیست دروغ گو ها اضافه می کند.
romangram.com | @romangram_com