#جنون_انتقام_پارت_79

من وسامیار شکه به پدرام وعموی پری نگاه کردیم که بالبخند عموی پری پی به واقعیت ماجرابردیم.....همه ازدست کل کلای پدرام وسامیارمیخندیدند...وقت

شام بودوآرزو همه روسرمیزشام دعوت کرد...دایی برای اینکه آرزوخسته نشه ازبیرون ؼذاسفارش داده بود.....

بعدازصرؾ شام همه بازتوی پذیرایی جمع شدن ومشؽول گفتگوشدن....کمی که گذشت خانواده پری ازجابلندشدن وهمه به احترامشون ایستادیم.....

عمومهرداد:بااجازتون رفع زحمت کنیم...عروس خانم وآقادامادهم خستن بهتره استراحت کنن..

دایی:لطؾ کردین تشریؾ آوردین....سرفرازمون کردین....

عمومهردادبادایی وسامیاروآرش دست دادوخداحافظی کردبامن وآرزوهم خداحافظی کرد.... بامادرومادربزرگ وپری هم خداحافظی کردم....بعدازرفتن پری

وخانوادش،آرش ازجابلند شد وبه پدرام اشاره کرد...

آرش:آقاپدرام بهتره ماهم رفع زحمت کنیم...

پدرام:شما رفع زحمت کن...بنده رفع رحمت میکنم....

سامیار:پاشو...پاشوپدرام شرت کم....بروخونتون صبح باید بری شرکت من نمیام..درجریانی که....وچشمکی به پدرام زد...

پدرام:ای خدا.....کارم دراومدپاشوآرش داداش بریم خونه که صبح کلی کاردارم به لطؾ آقاداماد.....

آرش قهقه ای زدوازجابلندشد...

آرش:آقابااجازتون مامرخص بشیم....شب خوبی بود...خوشبخت بشن...

دایی:زحمت کشیدی آرش جان....آرزوهم ببر..باقی کارهاباشه برای فردا امروز خیلی خسته شده...آرزو:ممنون آقا...من میرم آقا رحیم تو خونه تنهاست،شام نخورده براش ببرم...خوشبخت بشن....بااجازه...

آرزو هم به خونه سرایداری ته حیاط رفت...بعدازرفتن آرش وپدرام ،دکترتاراهم قصدرفتن کرد...هرچی اصرارکردیم که شب پیش ماباشه قبول نکردوبعداز

خداحافظی با ما رفت،کارگرهاهم بعداز گرفتن دستمزدشون رفتن....روی مبل ولو شدم واقعا خسته شدم....دایی هم ازجابلندشد...

دایی:بچه ها منم میرم بخوابم خیلی خستم.....شب خوش...بعدبه طرؾ پله هاوازاونجاهم به اتاقش رفت.سامیارازروی مبل بلند شدوگفت:میخوام برم بیرون کمی


romangram.com | @romangram_com