#جنون_انتقام_پارت_71

پری برو برای امشب لباس وچیزهایی که لازم داری تهیه کن.....امشب شما دوتا بهم محرم بشیدمنم خیالم ازبابتتون راحت میشه....منم دکترتارارودعوت

میکنم...بعد کیفش رو برداشت وگفت کارداشتید تماس بگیرید....سری به تایید تکون دادم وبعدازپدرمنم کیفم رو برداشتم وباگفتن فعلا ازخونه بیرون اومدم تا

شب ومراسم خیلی کار داشتم.....

..................(.آرام).............

دایی وسامیاررفتن...خندم گرفته بود چه خواستگاری عجیب وچه ازدواج عجیبتری....چه عجله ای داره دایی....آرزو همونطور لیوان چایی به دست خشکش

زده بودوتکون نمیخورد...یک لحظه نگرانش شدم وصداش زدم اماجوابم رونداد...بلندتر صدازدم....... آرزوووووووو.......تکونی خوردوبه طرفم

برگشت...چندبارپلک زدوگفت:آرام جان...چی شد..الان آقا سامیارازشما خواستگاری کرد....امشب محرم میشید....پرسروصداآب دهنم رو قورت دادم

وگفتم:آره...فکرکنم...خودمم هنوز نفهمیدم چطوری شد....ازجا بلند شدم وخودم رو به تلفن رسوندموبه پری زنگ زدم بوق دوم برداشت: سلام

برخروس...خوبی..بابامن دیشب دیروقت خوابیدم تااین جشن تموم بشه دووسه صبح بود...حالا نمیشددیرترزنگ بزنی....

_سلام...مگه تو دانشگاه نداری تالنگ ظهر میخوابی....

پری:لنگ ظهر!!!ساعت هنوز9صبحه!!!بعد میگی لنگه ظهر...واقعا که...دانشگاهم ندارم...تعطیلات میان ترمه گویا...یادت که نرفته...اواسط بهمن ماه

.....تعطیلات....

_ا....راست میگی...خوب بگذریم زنگ زدم موضوع مهمی روبهت بگم....بعدموضوع روباتمام جزئیات براش توضیح دادمودعوت امشب روهم بهش

گفتم....ازصدای جیػ پری گوشم کرشدم....پری:آراممممممم......مبارکه...مبارکه...دیونه.....میدونستم....میدونستم....سامیارگیرته....معلوم بود.....واییییییی....خیلی خوشحالم آرامییییی جونم......

ازذوق زدن پری خندم گرفت....دختره خل وچل چه سروصدایی راه انداخته بودوهمینطور که گوشی توی دستش بود باجیػ جیػ داشت برا ی مادرومادربزرگش

تعریؾ میکردوصدای تبریک اوناهم میومد.......باصدای بلند گفتم پری بعد تعریؾ کن تایک ساعت دیگه میام دنبالت باهم بریم خرید برای شب لباس میخوام...

پری باذوق:باشه...باشه...منم باید لباس بخرم...منتظرتم....


romangram.com | @romangram_com