#جنون_انتقام_پارت_70
پدر:خوب....کسی هم در نظرداری.....منظورم کیس خاصه.....
_بله....هم درنظردارم هم تاحدودی باهاش صحبت کردم....فقط میخوام شمابرام خواستگاری کنیدوبقیه کارهاروانجام بدید...
پدر:خوبه...پس جواب مثبت داده....خب بگوکیه وخونشون کجاست تا همین امروزباآرام وآرزو بریم برات خواستگاری وتاپسرسخت پسندم پشیمون نشده
کاروتموم کنیم؟؟؟؟؟
_جایی نمیخوادبرید.....راستش....راستش اون....اون دختر....(دستی روی موهام کشیدم ونفسم روپرصدابیرون دادم خیلی گفتنش برام سخته)پوففففففؾ.....
پدر:سامیار؟؟کیه اون دختر؟؟؟بگودیگه باباجان نصؾ جونمون کردی؟؟؟
_باشه...باشه....چشمام روبستم وتند تندگفتم.....اون دخترآرامه.... دخترعمم.....
پدرباز چشماش گردشدوبه آرام نگاه کردو دوباره به من وبعدزبونش روروی لبش کشیدو پرسید:چیزی هم بینتون بوده؟؟؟
باعجله جواب دادم:نه نه نه....باورکنیدبرای اینکه چیزی پیش نیادبه شماگفتم تابرام آستین بالا بزنید چون نمیخوام شرمنده روح عمه بشم....وسرم روپایین
انداختم...پدرازجاش بلندشدواومدپشت صندلیم ایستادوسرم روتوی آؼوشش گرفتوبوسیدوگفت:ممنون...ممنون..که هوامو پیش خواهرم داری وشرمندم
نکردی....بعدروبه آرام گفت دایی جان نظرتودر موردسامیارچیه؟؟؟؟
آرام همونطورکه سرش تویقه لباسش بود گفت:من مخالفتی ندارم...بازم هرچی شماصلاح بدونید...شمابزرگترمن هستیدحرؾ شماحرفه منه.
پدراینباربه سمت آرام رفت ومحکم بازوهاش رودربرگرفت وسرش روبوسه بارون کردو گفت:مبارک عزیزدایی....مبارکت باشه گلم...وروبه من گفت:آرام
دستت امانت.... امیدوارم جلوی خداوروح مادروپدرش رو سفیدم کنی...
سرم روبلندکردم وگفتم:مطمئن باشیدپدر...روبه آرزوگفت:امشب مهمون داریم جشن که نه یک دورهمی ساده میگیریم،عاقدخبرمیکنم فعلا صیؽه عقد بخونه...به
احترام مادرسامیارومادروپدرآرام تاسال صبرمیکنیم وبعدجشن عقدو عروسی باهم میگیریم.....برای امشب هرچی لازمه بگو تهیه کنم وسفارش بدم...روبه من
گفت:بگو پدرام هم بیاد بهش نیاز داریم وازطرفی رفیق وشریکته....بعدروبه آرام گفت باپری تماس بگیروباخانواده برای ساعت هفت دعوتشون کن.... خودتم با
romangram.com | @romangram_com