#جنون_انتقام_پارت_69

حکم خون بس روداره....من شش ماه دیگه باید برم کانادا واونجا باآنادوست زمان دانشجوییم توشرکتی که داره میزنه شریک بشم.....پس نمی تونم خودم رو

فدای این دختره کنم....همین که انتقامم رو بگیرم میرم.....بااین فکرلبخندی گوشه ی لبم نشست.... نقطه ضعفم فقط چشماش بود وبایدازنگاه کردن به اونها

دوری می کردم......شیرآب روبستم وحوله تن پوشم روپوشیدم وپاپوشهای حوله ای روپام کردم ازحموم بیرون اومدمورفتم بطرؾ تخت وخودم روروش

انداختم...انقدرخسته بودم که بدون هیچ درگیری ذهنی خوابم برد.

باتابش شدید نور خورشید روی صورتم از خواب بیدارشدم.....اه..اه..اه...دیشب انقدرخسته بودم پرده ها روهم نکشیدم....بابی حوصلگی ازجابلند شدم به سمت

سرویس رفتم ودست وصورتم رو شستم وبیرون اومدم....همینطورکه صورتموخشک میکردم رفتم جلوی آیینه...حوله روروی صندلی انداختموسشواروروشن

کردم وموهام روحالت دادم...تن پوش رودرآوردم ولباسهام روپوشیدم....یک پیرهنه کرم باکت وشلوارقهوه ای سوخته وکروات کرم باخطهای قهوه ای وکفش

مشکی...باادکلن مورد علاقم دوش گرفتم....ساعت مارکم رو به دستم بستم وگوشی وسویچ روهمراه سامسونتم برداشتم وازاتاق به مقصدآشپزخونه بیرون

اومدم....

ازروی پله ها توی آشپزخونه دیده میشد....پدروآرام داشتن صبحانه میخوردن وآرزو چایی میریخت....ازپله ها پایین اومدم وواردآشپزخونه شدم....سلامی گفتم

وصندلی کنارآرام که روبروی پدربود روبیرون کشیدمونشستم...آراموپدروآرزوهمزمان باهم جواب سلامم رودادن واین کارشون باعث شدلبخندروی لبم

بشینه...سرم روپایین انداختم تاازلبخندم برداشت بدی نکنن...آرزو برام چایی آورد....تشکرکردمودستم رو دورلیوان حلقه کردم...سرم روبالاگرفتم وباتک سرفه

ای صدامو صاؾ کردم وروبه پدر گفتم.

_پدر....ازتون یک درخواستی دارم.....میشه برام کاری انجام بدید؟؟؟؟؟

پدرسرش روبالاگرفت وتوچشمام نگاه کردوگفت:بگو..... میشنوم اگه بتونم برات انجام میدم!!!_می....میخوام.....میخوام از...ازدواج کنم...البته بااجازه شما....

پدروآرزوباچشمای گرد نگام میکردن وآرام سرش روپایین انداخته بودو لپاش سرخ شده بود...خدایی این دختر چقدرساده وتابلو.....پدرخودش روجمع

وجورکرد....


romangram.com | @romangram_com