#جنون_انتقام_پارت_66

درجوابش سری تکون دادم وکنارش ایستادم.....دست توی کیفم بردم وکادویی که برای پری گرفته بودم بیرون آوردم وسمتش گرفتم.....-بیا پری جان قابل شما

رونداره...بازم تولدت روتبریک میگم...پری بسته روازدستم گرفت وگفت:عزیزم ....دستت دردنکنه.....سامیارهم دست توی جیبش بردویک پاکت کوچیک داد

دست پری وگفت اینم ازطرؾ من ...تولدت مبارک.....

بعدازخداحافظی به سمت خروجی رفتیم...عموی پری جلوی درایستاده بودوباچندنفرمشؽول صحبت بودبادیدن ماازبقیه عذرخواهی کردوباعجله به سمت ما

اومد.....

مهرداد:اااا.....کجا...کجا...آرام جان شما به قول خودتون مثل خواهر پری هستی اماداری زودترازهمه جشن روترک میکنی....عزیزم ماهنوزخیلی برنامه

داریم....تازه شام هم نخوردی...حالا داری میری به این زودی من تازه باهات آشنا شدم...اگربمونی حتما شب خوبی خواهیم داشت...

_ممنون....منم از دیدنتون خوشحالم اما متاسفانه کمی کسالت دارم ونمیتونم بمونم...ازپری هم عذرخواهی کردم....درفرصت های بعدی حتما براش جبران

میکنم....شماهم به من خیلی لطؾ دارید امااگراجازه مرخصی بدیدممنون میشم چون واقعا نمی تونم بمونم....

عمو مهردادسرش روپایین انداخت...دستش رو روی پیشونیش کشیدو گفت هرجورراحتی من بیش ازاین اصرارنمیکنم....امیدوارم بازهم البته درشرایط

بهترشماروببینم....بااین حرؾ دستش روبه سمت من گرفت باسرانگشتام بهش دست دادم وسریع خداحافظی کردم وباسامیاربیرون زدیم....تمام مدت که

بامهردادصحبت میکردم اصلا به سامیارنگاه نمیکردم چون تواین مدت فهمیدم وقتی من با کسی ازجنس مذکرصحبت میکنم سامیاربرزخ میشه اما

چرا؟؟؟؟؟نمیدونم هنوزبرای خودم هم سواله؟؟؟جلوتراز سامیارحرکت کردم وخودم روبه ماشین رسوندم...سامیارباریموت درماشینوبازکردومن فوری خودم رو

توش انداختمودرروبستم سامیارهم سوارشدوماشین روپرگازازپارک بیرون آوردوباچنان سرعتی حرکت کردکه صدای جیػ لاستیکها بلندشد....صورتم روبسمت

شیشه گرفتم ومشؽول تماشایی شهرتوی شب شدم اما ازگوشه چشم حواسم به سامیار بود....سرعتش خیلی بالا بودخودم روبه صندلی چسبوندم وبه طرفش

برگشتم...

-توچته؟؟؟؟؟؟چراانقدرتندمیری؟؟؟؟؟(فریادزدم)آروم رانندگی کن!!!!!!


romangram.com | @romangram_com