#جنون_انتقام_پارت_60
رقص وگرم کردن خودشون بودن.....سمت چپ میزبزرگی که روش پربودازانواع نوشیدنی وروی میزهاهم ظرفهای میوه وشیرینی گذاشته شده بود،روبروی
درورودی یک سری پله بودکه به طبقه بالامیرفت...داشتم اطرافم روآنالیزمیکردم که ضربه ی محکمی پشت کمرم خوردباتعجب به پشت سرم برگشتم وپری
رودیدم که لبخندخبیثی به لب داشت..
پری:کجایی تو دختریک ساعت صدات میکنم جواب نمیدی مجبورشدم باهات برخوردفیزیکی بکنم ....وخندید.
-بشکن دستت...چقدرم سنگینه..اّه...اّه...
پری:بروببینم باو...توخیلی نازک نارنجی....ولی خیلی نانازشدی...ای جون....چه جیگری؟؟؟؟
یکی زدم پس سرش وگفتم:چشماتو درویش کن هیزززززز....باهم زدیم زیر خنده...همین موقع سامیارکه گرم صحبت باپدرام بود جلواومدوباپری احوالپرسی
کردوبعدازاون پدرام اومدودستش روسمت پری درازکردوباپری دست دادو احوالپرسی کردوخودش رو معرفی کردولی پری مثل مسخ شده هاایستاده بودوزل
زده بود به صورت پدرام...مشخص بودتواین دنیانیست...محکم باآرنج زدم تو پهلوش...آخی گفت وبه طرؾ من برگشت وچشم ؼره ی توپی بهم رفت...دست
پدرام روفشرد:خوشوقتم من پریسا رحمانی هستم دوست وخواهرآرام....پدرام گوشه لبش به لبخندکش اومد:وهمچنین.........پری ما روسمت میزچهارنفره
راهنمایی کردوبعدروبه من گفت..بریم بالالباسات روعوض کن بعدبیا بشین..باشه ای گفتم ودنبالش راه افتادم...ازپله هابالا رفتیم ....سالن بلندی بود که
چهارتااتاق توش بودوانتهای سالن سرویس بهداشتی بود. پری دراتاق اول کنارپله ها روبازکردو باهم واردشدیم اتاق بزرگی بودبایک تخت دونفره وسطش ویک
میزآیینه کنارش ویک کمدلباس...پالتووشالم رودرآوردم وداخل کمدازجالباسی آویزون کردم وجلوی آیینه ایستادم ودستی به موهام کشیدم از توآیینه به پری نگاه
کردم.موهاش روشنیون کرده بودوآرایش مات طلایی وزرشکی خیلی زیباش کرده بود.
-پری خیلی خوب شدی...آرایشت ولباست خیلی عالیی شده...
پری دستی به لباسش کشیدوخنده ای ازسرخوشی کردوگفت:بریم الان مهمونام میان، بده من نباشم...برای تایید سری تکون دادم وباهم ازاتاق بیرون زدیم ازپله
ها پایین اومدیم .به سمت میزی که پسرها نشسته بودن رفتیم...صندلی بیرون کشیدم ونشستم پری هم کنار ما نشست من روبروی پدرام نشسته بودم ومات
romangram.com | @romangram_com