#جنون_انتقام_پارت_61
حرکاتش بودم...داشت باولع میوه وشیرینی میخوردواصلا به اطرافش توجه نمیکرد..درست مثل پسربچه های چهارساله شده بودهمزمان باپری پقی زدیم
زیرخنده ....سامیاراززیرمیزلگدمحکمی به ساق پاش زد که پدرام ازجاش پریدوآخ بلندی گفت....منوپری ازخنده پوکیدیم وسامیاربااخم نگاهش میکردولی پدرام
خیلی خونسردروبه سامیارکرد...
پدرام:چه مرگته؟؟چرامثل حیوان نجیب لگدمیزنی؟؟؟نمیتونی یک روز خوشی ماروببینی؟؟؟
سامیار:این چه وضعشه!!!!مگه ازقحطی اومدی؟؟؟چه خبرته آبروم روبردی!!!پدرام:نخیر...قحطی نبودم....شیرینی تردوست دارم خوب....چندوقتم هست نخوردم....جون سامی عجب مزه ای میده....بزن ازدستت میره ها....وبالبخند شروع
به خوردن کرد.
سامیارباحرص گفت:دردوسامی..میدونی بدم میاداسمموبشکنی...توبخورازکفت نره من میل ندارم...پسره ی.....لاالله اله لاالله...ودستش روباحرص توی موهاش
کشید..
همین موقع پیش خدمت به سمتمون اومدوسینی حاوی نوشیدنی روبه طرؾ ماگرفت..بادیدن نوشیدنی ها چشمای سامیاروپدرام برق زدوهرکدوم یک لیوان
برداشتند...من هم یک لیوان ازشربت آلبالو برداشتم اما پری چیزی برنداشت وتشکرکرد...وقتی پیش خدمت رفت پری شروع کردبرام چشم وابرو اومدن اما
نمی فهمیدم چی میگه مدام به نوشیدنیم اشاره میکرد..به لیوان نوشیدنیم که یک لیوان پایه بلندشیک بودنگاه کردم...لبه ی لیوان رونزدیک دهنم کردم وکمی
ازشربتم رومزه کردم....ای وایییییی...چه مزه گندی میده این که شربت نیست زهره ماره.....باعصبانیت جوری که فقط پری بفهمه گفتم:بمیری پری این چیه به
مردم میدی بخورن...بیشعور...شربت میدادی جگرمون حال بیاد نه این زهرماری رو!!!!
پری لبخندی زدوآروم گفت:من بی تقصیرم...این عمو مهردادم فرنگیه جشنش بدون این چیزا جشن حساب نمیشه....
باؼیض گفتم:توهم که ازخداخواسته ......روم روبرگردوندم که با سامیارچشم توچشم شدم نیشخندی روی لبش بود...این پسرخیلی تیزوزرنگ فکرکنم
فهمیدمنوپری سرچی بحث میکردیم اصلا نمیدونم امروز چشه که مدام حواسش به منه ومنوزیر نظرداره.....آروم لیوان رو روی میز گذاشتم به میز بزرگ
نوشیدنی که کنارسالن بودنگاه کردم...اماازچیزی که دیدم شکه شدم...اون اینجا چکارمیکنه...خیرنبینی پری آخرمنو دق میدی...اینوچرادعوت کرده...روبه پری
romangram.com | @romangram_com