#جنون_انتقام_پارت_59
یک عموخیلی همدیگه رو دوست دارن...
سامیار:که اینطور....ببینم این عمو زن وبچه هم داره؟؟؟؟
خندم گرفته بودازاین کنجکاوی هاش...نگاهی بهش کردم وگفتم نه ایشون مجردن....
سامیار:آفرین به پری چه آماردقیقی بهت داده!!!اونوقت این آقا چند سالشونه؟؟؟؟؟؟باکلافگی دستم روبه صورتم کشیدم وگفتم :به گفته پری43سالشه...دیگه جواب سوالاتم نمیدم.....رسیدیم هرچی میخوای ازخودپری بپرس....
سامیارسکوت کردوماشین روجلوی یک خونه ویلایی نگه داشت ودوتا بوق زد...دربازشدوپسری همسن وسال خودش از خونه بیرون اومد...پس پدرام
اینه،ابروهای پره مردونه صورت گردوبینی ولبهایی خوش فرم قیافش خوب بوداندام قشنگی هم داشت که باپیراهن سبزسیرجذبی که پوشیده بودبیشتر به چشم
میومدبایک شلوارکتون مشکی،قدش چندسانتی ازسامیارکوتاه تربودالبته نه اونقدرکه زیادبه چشم بیاد...سامیار پیاده شدوبه طرفش رفت منم به تبعیت ازاون پیاده
شدم...سامیاروپدرام باهم مردونه دست دادن واحوال پرسی کردن وبه سمت ماشین اومدن...پدرام بهم رسید پیشی گرفتم وزودترسلام دادم...بالبخندی جوابم رو
دادودستش رو سمتم درازکرد..دستم روتودستش گذاشتم وبامحبت فشردوگفت:من پدرامم...یک جورایی برادر سامیارم...ازدیدنتون خوشحالم...
-منم آرامم..دخترعمه آقاسامیار...من هم ازدیدنتون خوشحال شدم...همینطورکه صحبت میکردم چشم تو چشمم دوخته بودوهیچ حرکتی نمی کردکه یک دفعه
سامیار محکم زدپشت گردنش وگفت:چشماتو درویش کن...خیره شدی به ناموس مردم خجالت نمی کشی...
پدرام:آخ....روانی تودرست نمیشی نه....ناموس تو ناموس منم هست .....من فقط جذب زیبایی این بانو بودم...
سامیار:ؼلط کردی...مرتیکه بپربالا دیرشد...الان پری هممون روپرپر میکنه...
ازحرؾ سامیارخندم گرفت رفتم عقب نشستم وپدرام جلونشست وسامیارحرکت کرد سمت باؼی که جشن توش بود...
بعدازچهل وپنج دقیقه بلاخره به باغ رسیدیم .بعدازپارک ماشین همگی پیاده شدیم وواردباغ شدیم.بخاطرسردی هواجشن داخل ساختمون مسکونی که ته باغ
بودبرگزارمیشد...همگی به طرؾ محل موردنظررفتیم....وارد ساختمون که شدیم گرمایی مطبوعی به صورتم خورد... صدای بلند موزیک واقعاکرکننده
بود.....روبروم سالن بزرگی بودکه همه جاش میزوصندلی چیده شده بودوانتهای سالن محلی برای رقص که بانورهای زیباخودنمایی میکردوعده ای هم درحال
romangram.com | @romangram_com