#جنون_انتقام_پارت_58
_بریم...داره دیرمیشه...دوست ندارم دیر برسم ....پری پرپرم میکنه...
سامیار همینطورکه داشت منو برانداز میکرد گفت:خوبه...ازش حساب میبری...
اخماموتوهم کشیدم ودرجوابش سکوت کردم وازپله ها پایین رفتم سامیارهم به دنبالم اومدوباهم ازخونه بیرون زدیم وسوارماشین شدیم...جلونشستم چون نمی
خواستم بهش بی احترامی کنم تواین دوماه اخلاق سامیار دستم اومده میدونم رو چه چیزهایی حساسه...توی ماشین سکوت سنگینی برقراربودکه سامیاراین
سکوت روشکست...
سامیار:سرراه باید دنبال پدرام هم بریم...
باتعجب نگا ش کردم:مگه پدرام هم دعوت داره؟؟؟؟؟
سامیار:اوهوم...دیشب پری گفت هرکی رو خواستم میتونم باخودم بیارم منم بهش گفتم تنها کسم پدرامه...اونم گفت خوشحال میشه بیارمش..بهش زنگ زدم
وپری خودش شخصا دعوتش کرد.
باتعجب پرسیدم:دیشب؟؟؟؟؟ کی ؟؟؟؟چرامن نفهمیدم؟؟؟؟
باانگشت شصتش به گوشه لبش کشیدوگفت:همون موقع که تو پرو بودی...
_آهان....خودمونیم این پری هم سرعت عملش بالاست ها....
بااین حرفم سامیارخنده ای کردوگفت یک سوال بپرسم.
-بپرس...
سامیار:پری ازلحاظ اقتصادی وضع خوبی نداره برام جای سوال که چطور همچین جشن بزرگی تدارک دیده اونم توباغ به این بزرگی؟؟؟؟؟؟؟
-پری عمویی داره که بیست ساله توآلمان زندگی میکنه وضعش هم ازلحاظ مالی عالیه...حالابعدبیست سال تصمیم گرفته برگرده واینجا زندگی کنه...میخواست
برای خودش های پارتی بگیره اماچون نزدیک تولدپری بود انداخت روز تولدش وبه قول مابایک تیردونشون زدپری روهم خوشحال کرد...آخه پریه وهمین
romangram.com | @romangram_com