#جنون_انتقام_پارت_55

بااین حرفم هردوپکیدن ازخنده...خودم هم خندم گرفت چون لحنم خیلی بچگانه بود اما خندم رو قورت دادم واز روپای دایی بلند شدم وباگفتن.... بی سلیقه ها.....

به آشپزخونه رفتم وآرزو برام ناهارآوردومشؽول خوردن شدم...

هنوزصدای خنده از تو پذیرایی میومد...دایی داشت برای آرزو تعریؾ میکردو باصدای بلند میخندید...نگاه دیگه ای به لباسم کردم به خودم گفتم:قشنگه

که...ببعی هم داره...نگاه چقدربانمکه مخصوصا زبونش که بیرون زده......هنوز داشتم لباسم رو برنداز میکردم وازش پیش خودم تعریؾ میکردم که صدای قهقه سامیارباعث شدازترس توجام بپرم بالا.....اه...پسره روانی...نه به اون

موقع که بایمن عسل نمیشه نگاش کردنه به حالا که ول کن نیست ومنوکرده سوژه ومیخنده...اه....اه...خیلی بی شعوره...

باخشم از جام بلند شدم وبه سمت اتاقم رفتم لباسم رو درآوردم ویک تونیک دیگه به رنگ سورمه ای باآستینهای بلندحریرپوشیدم اکثرتونیک هام قدشون

تازیرباسنمه وجذب تنمه...خودم دوست دارم بلند باشن...از اتاق بیرون اومدم ورفتم توی پذیرایی،دایی وسامیاربا دهن بازمنونگاه میکردن آرزوهم

ریزریزمیخندید..دایی خودش روتوجاش جابجا کردو پرسید.

دایی:ااا...لباست روعوض کردی؟؟؟؟چرا؟؟؟خوب بود که؟؟؟آرامم... ازخنده ی ماناراحت شدی؟؟ من ازت عذرمیخوام!!!!!!

باخجالت سرم روانداختم پایین وگفتم:چه حرفیه دایی جان...من ازخنده شمااصلا ناراحت نشدم...چشم دوختم به سامیارو گفتم بعضی ها دیگه شورش

رودرمیارن...

دایی روبه سامیارکردوگفت:ای پدرسوخته....حالادیگه سربه سردخترمن میزاری.... درسی بهت بدم که یادت نره....بعدهم دمپایی روفرشی که پاش

بودرودرآوردومحکم کوبید روپای سامیاربااین کارآخی گفت ودستهاش روبه حالت تسلیم بالا بردوگفت:ببخشید...ببخشید...قصد بدی نداشتم وروبه من گفت

اگرباعث ناراحتیت شدم ازت معذرت میخوام..دیگه تکرار نمیشه..

آرزوباصداخندیدوگفت:دخترتودیگه کی هستی؟؟؟؟باورم نمیشه آقاسامیار ازکسی معذرت خواهی کرده باشه!!!!فکرکنم توازاون مواردخاصی؟؟؟وبعد چشمکی بهم

زدوادامه داد:فکرکنم مهره مارداری که همه رو به خودت جذب میکنی..یکیشم پسرمن که واله وشیدات شده وبعد بلند بلند خندید...دایی ابروتوهم کشیدوروبه

آرزو گفت:شوخیشم قشنگ نیست؟؟؟


romangram.com | @romangram_com