#جنون_انتقام_پارت_52
نیاوردوبعدازاون آقااتاق سرایداری روبرای ما بازسازی کردو اونجا زندگی کردیم رابطه آرش ورحیم عالی بود وهمیشه حتی الان بابا صداش میکنه ومن ازاین
بابت خیلی خوشحالم....آقا بازم بااینکه ازدواج کردم تمام مخارج تحصیل آرش رو خودش به عهده گرفت وبعدازاون هم پسرشون آقا سهیل این کارروکردندومنو
شرمنده خودشون کردن من هم به جبران تمام زحمات آقابزرگ وآقاورحیم به کارم ادامه دادم.....آرش هم هیچ مخالفتی نداره چون میدونه چقدربه این خانواده
مدیون هستیم...به اینجاحرفش که رسید لبخندی زدو میز رو جمع کردو ظرفها رو توماشین گذاشت ودوباره نشست....دستم روتودستش گرفت وگفت:آرام
جان...حالااگه من یک سوال بپرسم ناراحت ودلخور نمیشی؟؟؟؟؟
درحالی که به داستان زندگیش فکرمیکردم گفتم:چه حرفیه...هرچی دوست دارید بپرسید؟؟؟؟
همین موقع سامیار وارد آشپزخونه شدیک تیشرت جذب صورمه ای که روش باسفیدعکس یک شیر کشیده شده بودبااسلش دودی پوشیده بودبه طرؾ یخچال
رفت وازتوسبدچندمدل میوه برداشت وکنارسینک مشؽول تکه کردن شد...باصدای آرزوکه تن آرومی داشت به سمتش برگشتم...
آرزو:آرام جان...من از موقعیتت خبردارم...نمیخوام بهت بی احترامی کنم...فقط سواله...تو قصد ازدواج نداری؟؟؟؟؟؟
باچشمای گردنگاش کردم وگفتم:چرا میپرسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آرزو:خوب میدونی..آرشم پسر درس خونده وزرنگیه...خونه وماشین وپول خوب هم داره اخلاقش همخوبه مهربون ودلسوزه...میدونم خودم نبایدازش تعریؾ
کنم اما دلم میخواد زنی مثل تو گیرش بیاد...نجیب،مهربون،باوقاروپرازآرامش...در تو آرامشی هست که تووجودهیچکس ندیدم واین بهترین گزینه برای
خوشبختی یک مرده...میخواستم اگر قصدازدواج داری خواهش کنم به پسرمن هم فکرکنی اگرهم خواستی بهش میگم تابیشترهم رو ببینید وبرای آینده همدیگه
رو بسنجید..ازت نمیخوام الان جواب بدی هروقت آمادگیش رو داشتی بهم بگو؟؟؟
باگیجی سری تکون دادم تا دلش نشکنه...ولی واقعاازحرفاش شکه شدم ومؽزم داشت میترکید.. بدترازهمه صدای میکسرکه سامیار میوه هاش رو توش ریخته
بود رو اعصاب بود بلاخره رضایت دادو خاموشش کردومحتویات توی پارچ روتوی لیوان بزرگی خالی کردو پارچه رو چنان توی سینک پرت کردکه از
صداش منوآرزو ازجاپریدیم...لیوان رو دستش گرفت نگاهی به من کردو ازآشپزخونه مستقیم به سمت اتاقش رفت....هنوز همونطورخشک پشت میز نشسته
romangram.com | @romangram_com