#جنون_انتقام_پارت_51

شددست آرش روگرفتم وخودم رو به بالای شهررسوندم امادرهرخونه ای روزدم ناامیدمیشدم....نیمه شب شدوآرش هم خسته بود... دیگه نمیشددرخونه ای

روبزنم بنابراین کناریک خونه بزرگ وشیک روی زمین نزدیک درنشستم وآرش روتوبؽل گرفتم...آرش سرشوروی شونم گذاشت وخوابیدمنم سرم روبه

دیوارزدم وچشمام روروی هم گذاشتم وبه این فکرکردم که صبح باید دوباره شروع به گشتن بکنم تایک کارپیداکنم بخاطر پسرم کوتاه نمیومدم.....توفکربودم که

ازصدای ترمز ماشین چشمام روبازکردم نورماشین مستقیم توچشمم بودوباعث شددستم روسپرچشمام کنم...راننده ماشین روخاموش کردوپیاده شددرعقب

روبازکردچون چراغ ها خاموش شده بودودیگه چشمم رو اذیت نمیکرد بهتر میتونستم ببینم جلوی در از نور لامپ سردرخونه روشن بودپیرمردی شیک پوش

که عصایی خوش تراش تودستش بودوبهش تکیه کرده بودآروم آروم به طرفم اومد وروبروی من روی زمین زانوزد،دستی روسرآرش کشیدوگفت این وقت شب

بااین بچه اینجا چکارمیکنی؟؟؟؟اشک توی چشمم جمع شدوبابؽضی که هرلحظه بیشترمیشدتمام اتفاقاتی که برام افتاده بود روتعریؾ کردم....پیرمرد با تاسؾ

سری تکون دادوروبه رانندش گفت رحیم بیا بچه رو از این خانم بگیر ببر تو...باتعجب بهش نگاه کردم ...پرسید اسمت چیه؟؟؟؟؟؟ اروم لب

زدم...آرزو...دستش رو به طرؾ دردرازکردوگفت بریم تو دخترم من تورو استخدام میکنم وشرایط کارروهم بهت میگم...یک اتاق دراختیارت میزارم تا اونجا

استراحت کنی....خیلی خوشحال شدم انگارخدااین مردروفرستاده بودتامنوآرشم روازآوارگی نجات بده...وارد خونه شدیم...خانم خونه به پیشواز اومدوازدیدنم

کلی تعجب کرد...آقا مفصل براش توضیح دادوخانم بارویی باز منو پذیرفت....خونه دوطبقه بودوپسروعروس ونوه آقا طبقه بالا زندگی میکردن...سامیار نوه

آقااون موقع چهارساله بودوخیلی شیطون باآرش هم خوب تا میکردپسرآقاهم خیلی مهربون بودوالبته کم حرؾ....عروسشون زن خوبی بود اما تربیت شده فرنگ

بودوباآداب وفرهنگ مامتفاوت بود وهمین گاهی باعث بعضی دلخوری ها میشدخصلت بددیگه ای که داشت ؼروربیش از حدش بودکه گاهی خانم رو هم که زن

بی آزاری بودشاکی میکردیک سالی تو خونه آقابودیم ومن به عنوان مستخدم کار می کردم اما نه به معنی واقعی چون خانم خودش همه کارها رو میکردو من

فقط کنارش کمک میکردم...آرش بارحیم که اون موقع راننده آقابودخیلی جورشده بودبطوری که وقتهای بیکاریش میومددنبالش واونو به گردش

میبورد...دراصل داشت جای پدررو براش پرمیکرد...آخه رحیم یک مشکل بزرگ داشت اونم این بودکه نمی تونست بچه دار بشه به همین خاطرم زنش ازش

جدا شده بود همون سال ازم خواستگاری کردوبااجازه آقاباهم ازدواج کردیم اما قبلش رحیم خودش مردونه باآرش ده ساله من صحبت کردجوری که نه


romangram.com | @romangram_com