#جنون_انتقام_پارت_50
نگاه سامیارو آرش رو روی خودم احساس میکردم تاحدی که نفهمیدم چطور صبحانموتموم کردم وازجابلندشدم..دایی روبه من گفت:آرام جان...عزیزم..چیزی
نخوردی توباید به خودت برسی وخوب ؼذابخوری مخصوصا صبحانه بدنت الان خیلی ضعیفه وانرژی بیشتری میخواد....گفتم ممنون دایی جان ولی اصلا
دیگه میل ندارم ونمیتونم چیزی بخورم همینقدرکافی بود...سامیاروآرش هم ازپشت میز بلند شدن وباتشکری به پذیرایی رفتند دایی هم بلند شدوبعدازتشکررفت به
پذیرایی وکنارآرش نشست ومشؽول صحبت شد.الان وقتش بود تا ازآرزو اطلاعات جمع کنم برای خودم چایی ریختم وکنار آرزو که هنوز مشؽول خوردن
صبحونه بود پشت میز نشستم..
دستم رودورفنجون چایی حلقه کردم گرماش بهم آرامش میداد لبخندی روی لبم نشست روبه آرزو گفتم:آرزو جون...یک سوال ذهنم روبدجورمشؽول کرده
اگرازتون بپرسم ناراحت نمیشید؟؟؟آرزو بالبخند نگاهی به من کردوگفت بپرس عزیزم من هیچ وقت از تووسوالاتت ناراحت نمیشم تاجایی هم که بتونم جوابت
رو میدم....
کیل
بامن من پرسیدم:پسرشماو ه پس باید وضع مالی خوبی داشته باشه چطوره که مادرش اینجا تو خونه دایی کارمیکنه واون ناراحت نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟
آرزو آهی از ته دل کشیدو گفت داستانش طولانی خسته نمیشی برات تعریؾ کنم؟؟؟؟؟؟
سرم رو به معنی نه تکون دادم ودستام روزیرچونم زدم وآرنجم رو روی میز گذاشتم وبااشتیاق چشم دوختم به آرزو......
آرزو فنجون چایی که توی دستش بودروروی میزگذاشت وگفت:تقریبا بیست وپنج سال پیش بودکه شوهرم براثرسقوط ازساختمون فوت کردآخه کارگرساختمونی
بود....ازاونجایی که اطرافیانم وضع والی خوبی نداشتند نمیتونستم از هیچ کدوم کمک بخوام....بعدازدوروزصاحب خونه اومدواسباب واثاثیه ی ماروکه کلایکوانت نمیشد بیرون ریخت.....ازروی ناچاری همه رو فروختم آخه خودم جانداشتم اونها رو کجا جا میدادم....اون موقع آرش ده ساله بودومحکم به من چسبیده
بودوگریه میکرد...دستش روگرفتم وراه افتادم تو خیابون دنبال کاربایدازیک جاشروع میکردم....پولی که ازفروش اثاثیه گرفته بودم اونقدربودکه فقط دووعده
ؼذابخوریم.....تابعد ازظهردنبال کارمیگشتم برای استراحت باپسرم به پارک رفتم اونجاباخانمی آشناشدم وقتی ازجریان زندگیم باخبرشدپیشنهاد دادبه قسمتهای
عیون نشین شهربرم...گفت اگرکسی به مستخدم دائم نیاز داشته باشه بهم جای خوابم میده ومعمولا اونجا بهتر ازاین طرفاکارگیرمیاد...انگارتودلم چراؼی روشن
romangram.com | @romangram_com