#جنون_انتقام_پارت_40

تواتاقم...خواهش میکنم....

سرم روکامل پایین انداخته بودم وصورتش رو نمی دیدم اماصداش روشنیدم که گفت:من امروز اینجااومدم تاازتوعذرخواهی کنم....به خاطر حرفهای نسنجیده

ای که زدم وتهمتی که بهت زدم ....به من حق بده من اینجانبودم وازهیچی خبرنداشتم.....نمیدونستم نسبت بین تووپدرم چیه...ببخشیدکه زودقضاوت

کردم....تاوانش هرچی باشه میدم حاضرم هرکاری بکنم تامنو ببخشی...منو میبخشی دختر عمه...باگفتن کلمه دخترعمه یک جوری شدم احساس کردم بؽض

توگلوم ازبین رفت وحالم عوض شدخوشحال شدم این یعنی یک آشنای دیگه...یعنی یک نسبت جدیدواینکه من تنها نیستم وبجزدایی یک پسردایی هم دارم بااینکه

آشناییمون درشرایط خوبی نبوداماازاین به بعدش رومیشه درست کرد.آروم سرم روبالاآوردم وتوچشماش نگاه کردم چشمای جذاب وگیرایی داره طوری که

ناخواسته جذبش میشی ونمیتونی ازش چشم برداری...اماته چشماش چیزی بودکه ناخودآگاه دچاروحشت میشدی یک ترس بی دلیل چیزی مثل سیاهی وسردی

شاید هم من چون ازش دلخورم اینطورفکرمیکنم.انگار یک گرگ گرسنه درکمین شکاره...

لبم روبازبونم ترکردم وگفتم:به شما حق میدم....سوءتفاهم پیش اومد درست.....زود قضاوت کردید عیبی نداره.....اما نخواید به این راحتی ازنسبتی که بهم دادید

بگذرم وببخشمتون....بهم فرصت بدید تادلم روباهاتون صاؾ کنم...

سرش روپایین انداخت وگفت:باشه....هرجورکه راحتی....الان هم اگروجودم اذیتت میکنه میرم تاراحت باشی.روی پاشنه پا چرخیدوپشت به من به طرؾ

درخروجی رفت.دلم نیومدگرسنه ازخونه باباش بره تازه شاید اینطوری دایی هم ازم دلگیرمیشد برای همین باصدای بلندی گفتم:آقاسامیار....نهاروباما بخورید...

باصدای من دستش روی دستگیره در خشک شدوبعدچندلحظه به طرفم برگشت.چشماش برق خواستی داشت مثل کسی که توی یک نبرد پیروزشده روی لباش

یک لبخند عمیق بود.اومدسمتم وگفت:اگه این یک دعوت باشه میپذیرم وبادست به طرؾ آشپزخونه اشاره کرد....بفرمایید لیدی...باهم به طرؾ آشپزخونه رفتیم

دایی هنوزپشت میزنشسته بودوانتظارمارو میکشیدبادیدن من از جاش بلندشدومنوتوآؼوش گرفت وسرم روبوسید.سامیارصندلی عقب کشیدوبادست اشاره

کرد...بفرماییدبانو....روی صندلی نشستم وتشکرزیرلبی کردم دایی وسامیارهم نشستندوآرزو نهارروسروکرد.دایی نگاهی به من وسامیارکردو

گفت:خداروشکرکه همه سوءتفاهم هابرطرؾ شد،نهارامروزحسابی میچسبه وشروع به خوردن کرد،ماهم مشؽول شدیم.بعداز خوردن نهاردایی وسامیار به


romangram.com | @romangram_com