#جنون_انتقام_پارت_36
_انشالله خاله زودتر بیدارشه وسلامتیش رو بدست بیاره......
لب پایینش رو به زیر دندون کشید وخیلی آروم لب زد ممنون بعد از جا بلند شدوگفت اگه کارنداری من دیگه برم.بادست اشاره کردم بشینه وباهم شروع به
صحبت راجع به کارهای شرکت کردیم بعدازکمی گفتگو خواستم چندتااز پرونده هایی که راجع به داروهای وارداتی رو بده به منشیش تا برام بیاره
وبعدازبااجازه ای ازاتاقم بیرون رفت.دوباره شماره داخلی رو گرفتم واز منشیم تقاضای قهوه کردم بعدازچنددقیقه عموصفرباسینی که حاوی قهوه بودباکسب
اجازه داخل شدوسینی روروی میز من گذاشت بالبخندسلام کرددرجوابش باتبسم گفتم.
_سلام به عمو صفرخودم....چطوری؟؟؟؟؟خوبی؟؟؟؟خوانواده خوبن؟؟؟؟؟
عموصفرباهمون لبخند گفت:خوبم پسرم به لطؾ شما....آقاچطوره؟؟؟؟باؼمش کنار اومده؟
_تلخ خندی زدم وگفتم:پدرم خوبن....بابودن بیمارخصوصی شون دیگه مامان روکلأفراموش کردن،حال روحیشون هم باوجودمهمونش عالیه،به همه چیز فکر
میکنه جز مادر بیچاره من.
عموصفرکمی باتعجب منونگاه کردوبعدبامن من گفت به هرحال سلام بهشون برسونیدوباگفتن بااجازه ازاتاق بیرون رفت.عمو صفر از بچگی توخونه پدربزرگ
کارمیکردوقتی پدربزرگ فوت کردومن ازکانادا برگشتم ،آوردمش اینجا برام مثل پدرمه شایدهم عزیزتر.قهوه ام رومزه مزه کردم باتلخی قهوه تمام وجودم تلخ
شدمثل زندگیم که این روزابا تلخی عجین شده...باز فکرم کشیده شدبه طرؾ این دختره....مدام به این فکرمیکنم که چطورانتقامم روازاین دختربگیرم تاسنگینی
کاری که پدرش بامن کرده کم بشه اما هرچی فکرمیکنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم بدترازاون اینه که پدرم حمایتش می کنه...راستی اگه پدرباهاش رابطه داشته
باشه وبخوادجای گزین مادرم بکنه...بااین فکربه مرزجنون میرسم،قهوه ام رویک نفس سرکشیدم وفنجونش روباتموم قدرت رومیزکوبیدم ازفکری که مثل خوره
به جونم افتاده بود اعصابم حسابی بهم ریخت.برای فرارازاین حالم سرم روباپرونده های روی میزم گرم کردم.بعدازاینکه کارپرونده هام تموم شدهمه رومرتب
کردم وگوشه میزقراردادم سرم روبالاآوردم وبه ساعت نگاه کردم ساعت کمی ازیک گذشته بودبه پشتی صندلیم تکیه زدم وباانگشت شصت وسبابه چشمام
روکمی فشاردادم وهمینطورکه چشمام بسته بودازپشت سرم روبه صندلی چسبوندم ونفسم روبا صدابیرون دادم توی همین حالت بودم که درباشدت بازشدوبه
romangram.com | @romangram_com